داستان راهب و پيدا شدن چشمه - جنگ های امام علی(علیه السلام) در پنج سال حکومت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جنگ های امام علی(علیه السلام) در پنج سال حکومت - نسخه متنی

محمد بن علی ابن اعثم؛ مترجم: احمد روحانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اى پروردگار عيسى بركات خود را از عمر كشندگان فرزندم بگير، و آن ملعون ابدى گردان .

ادامه حركت سپاه اميرالمؤ منين على عليه السلام اميرالمؤ منين على عليه السلام و لشكريان از صحراى كربلا كوچ كرده تا به ساباط مدائن رسيدند، در آن جا عده اى از دهقان به نزد اميرالمومنين آمدند و حاجات خويش را بيان كردند، حضرت آنان را راضى كرد، آن گاه از آنجا حركت كرده تا به محل زندگى و سكونت كسرى رسيدند، مردى از اصحاب على عليه السلام چون آن بناها، باغها، قصرهاى عالى و نهرهاى جارى و اشجار را ديد براى عبرت شعرى به تمثيل خواند:




  • سفت الرياح على محل ديارهم
    فكانهم كانوا على ميعاد



  • فكانهم كانوا على ميعاد
    فكانهم كانوا على ميعاد



صداى او به گوش اميرالمؤ منين على عليه السلام رسيد فرمود؛ اگر براى عبرت گرفتن اين آيات از قرآن مجيد را قرائت مى كردى ، نيكوتر بود؛ كم تركوا من جنات وعيون * وزروع ومقام كريم * و نعمة كانوا فيها فاكهين * كذلك واورثناها قوما آخرين * فما بكت عليهم السماء والارض ‍ وما كانوا منظرين * (56) اينان قومى بودند وارث نعمت ها چون شكرگزار نبودند، نعمت به نقمت تبديل شد، و مواهب دنيا به سبب معصيت از آنان سلب شد، بدانيد كه شكر مزيد نعمت است و كفران و عصيان موجب نقصان نعمت ، از كفران نعمت بپرهيزيد، تا در ورطه بلا و عقوبت و هلاكت گرفتار نشويد.

اميرالمومنين عليه السلام و ياران از سرزمين كسرى كوچ كردند تا به شهر انبار فرود آمدند، اهل انبار استقبال شايسته اى كرد -، غذا و علوفه و اسب به نزد آن حضرت آوردند، اميرالمومنين پرسيد؟ اين اسبان اطعمه را چرا آورديد، گفتند:

عادت ما چنين است كه امرا و بزرگان را اين گونه احترام مى كنيم و اين براى شما و لشكريان شماست .

اميرالمومنين عليه السلام فرمود:

اسبان را بابت خراج محاسبه مى كنيم ولى بهاى اطعام را مى پردازيم و بدون بهاء قبول نمى كنيم .

عرض كردند: يا اميرالمومنين ! ما در بين لشكر شما دوستانى داريم اجازه فرمائيد تا به رسم هديه به آنان تقديم كنيم .

حضرت فرمود: شما را از هديه دادن و لشكر خويش را از هديه گرفتن منع نمى كنم اما اگر از خدمتكاران و سربازان ، چيزى به غضب از شما مطالبه كنند مرا مطلع سازيد.

داستان راهب و پيدا شدن چشمه

على عليه السلام دو روز در انبار اقامت گزيد سپس لشكر راه بيابان را در پيش گرفت كه بعد از طى مسافتى ، احتياج شديد به آب پيدا كرد در آن هنگام ، از دور صومه اى پديدار شد شد، اميرالمومنين عليه السلام به آن نزديك شد و از راهب ، پرسيد؟ آيا در اين نزديكى آبى سراغ دارى ؟ راهب گفت : در اين حوالى آبى يافت نمى شود و براى من از دو فرسخى آب مى آورند. اميرالمومنين عليه السلام ديگر بار با او سخنى نگفت و با اسب خويش به موضعى رسيد و اطراف آن موضع را گشت ، مكانى را مشخص ‍ كرد و به ياران خود گفت اين مكان را بكنيد تا آب درآيد، وقتى مقدار كمى كندند به سنگى سياه مثل سنگ آسياب برخورد كردند.

اميرالمومنين فرمود:

آن سنگ را برداريد. يكصد مرد آمدند و آستين بالا كردند اما نتوانستند آن را بردارند، اميرالمؤ منين على عليه السلام از اسب فرود آمد، بر سر آن سنگ ايستاد تاءملى كرد و چيزى خواند كه كسى نشنيد آن گاه لبه آن سنگ را گرفته و گفت : بسم الله الرحمن و الرحيم ، و سنگ را از جا كنده و به كنارى انداخت ، ناگهان از زير سنگ آبى گوارا، خنك و سرد فوران كرد.

سپس به لشكريان فرمود:

بياييد آب را تماشا كنيد! افراد لشكر به كنار آب آمده ، خود و اسبان را سيراب كردند سپس مشكها پر از آب كرده حركت كردند پس از طى مسافتى اميرالمؤ منين على عليه السلام به اصحابش فرمود: آيا كسى هست كه بتواند جاى آن چشمه را پيدا كند، بعضى از اصحاب گفتند، آرى يا اميرالمومنين ! و به سمت آن وادى حركت

/ 136