پس از شكست كامل اصحاب جمل و كشته شدن طلحه و زبير، اميرالمؤ منين على عليه السلام عبدالله بن عباس را به حضور طلبيد و فرمود: اى بن عباس ! نزد عايشه برو و به او بگو به شهر مدينه برود و صلاح او نيست كه در بصره اقامت گزيند.ابن عباس به سراى عبدالله بن خلف وارد شد و گفت براى عايشه پيغامى دارم ، اگر اجازه دهد، به حضور ايشان برسم و پيغام اميرالمؤ منين على عليه السلام بازگويم . عايشه اجازه ورود نداد، عبدالله : عباس بدون اجازه وارد شد.عايشه گفت : اى ابن عباس ! سنت را ضايع كردى و بدون اجازه وارد جايگاه من شدى .ابن عباس گفت : نخستين بار تو سنت را شكستى و از حجره رسول خدا صلى الله عليه و آله بيرون آمدى . اگر در منزلى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله تو را امر به استقرار در آن كرده بود مى ماندى حتما بدون اجازه وارد نمى شدم . و خانه ات آن است كه خداى تعالى و رسول خدا صلى الله عليه و آله تو را به ملازمت در آن امر فرموده است و تو بدون دستور خدا و اجازه رسول خدا صلى الله عليه و آله از آن منزل بيرون آمدى و در بين مسلمين فتنه ايجاد كردى اينك اميرالمؤ منين على عليه السلام به تو توصيه مى كند به جانب مدينه حركت كنى و در بصره نمانى . از فرمان اميرالمؤ منين على تمرد نكن .عايشه گفت : خدا رحمت كند اميرالمومنين عمر بن الخطاب را كه اميرالمومنين او بود.عبدالله بن عباس گفت : امروز على بن ابى طالب عليه السلام بر همه عالم اميرالمومنين است ، اگر چه تو را خوش نيايد.عايشه گفت : من فرمان على را اطاعت نمى كنم .عبدالله عباس گفت : سرپيچى بر مبارك نيست و ايام تو بسيار قليل است .عايشه شروع به گريه كرد و گفت : از اين شهر كوچ مى كنم اما هيچ شهرى نزد من مبغوض تر از شهرى كه شما بنى هاشم در آن ساكن باشيد نيست .عبدالله عباس گفت : اولا تو را به سبب ما ام المؤ منين مى خوانند وگرنه تو دختر ام رومانى .ثانيا پدرت را صديق گويند، به واسطه ما صديق نام گذارى شد وگرنه او پسر ابى قحافه است .عايشه گفت : آيا به واسطه رسول خدا صلى الله عليه و آله بر ما منت مى گذارى !عبدالله بن عباس گفت : بله ، چرا بر شما منت نگذاريم ، اگر يك تار مو از رسول خدا صلى الله عليه و آله يا ناخن يك انگشت مصطفى صلى الله عليه و آله از آن شما بود بر ما و همه عالميان منت مى گذاشتيد و فخر مى كرديد.اى عايشه ! تو يك زن از نه زن پيمبر بودى ؛ روى تو زيباتر از بقيه نبود؛ اصل نسب تو از آنان عزيزتر و كريم تر نبود تو توقع دارى ، چون زن پيامبر صلى الله عليه و آله بودى همه مردم گوش به فرمان تو باشند و از تو اطاعت كنند و هيچ كسى با تو مخالفت نكند. ما گوشت و پوست خون رسول خدا صلى الله عليه و آله هستيم ، ميراث علم او در دست ماست . عايشه گفت : شايد على بن ابى طالب در آنچه تو مى گويى با تو يكى نباشد.عبدالله بن عباس گفت : با على عليه السلام در باب منازعه نمى كنم ، بلكه او را اطاعت مى كنم . على عليه السلام به رسول خدا صلى الله عليه و آله از من نزديكتر و به ميراث و علم او سزاوارتر است ، چون او برادر مصطفى صلى الله عليه و آله و پسر عم و شوهر دختر او و پدر دو فرزند و باب علم اوست ، و تو بر چه كارى هستى ؟ به خدا سوگند آنچه ما در حق تو و پدرت كرده ايم ، شما هرگز شكر آن را تمى توانيد به جاى آوريد.عبدالله بن عباس بعد از اى سخنان به خدمت اميرالمؤ منين على عليه السلام بازگشت و آنچه بين او و عايشه گذشت ، براى على عليه السلام باز گفت .