نامه على عليه السلام به معاويه (45) - جنگ های امام علی(علیه السلام) در پنج سال حکومت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جنگ های امام علی(علیه السلام) در پنج سال حکومت - نسخه متنی

محمد بن علی ابن اعثم؛ مترجم: احمد روحانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فهمد. به نزدش مى روم و از او مى خواهم با شما بيعت كند و مطيع باشد، تا عمال و امراء شما شود، مادامى كه در اطاعت خداى تعالى باشد و همچنين اهل شام را به اطاعت و ولايت شما دعوت مى كنم ، و اكثر آنان از اقارب و عشاير من هستند. اميدوارم كه او و اهل شام مطيع شوند و عصيان نكنند.

مالك اشتر گفت : يا اميرالمومنين ! او را بر اين كار ماءمور نكن ، زيرا كه راءى او خواست او همان واى و نظر اهل شام است .

على عليه السلام فرمود: اى مالك ! او را واگذار تا منتظر خبر جديد باشيم .

سپس فرمود: اى جرير! مى بينى كه اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله از ياران بدر و احد كه اهل دين و صاحب راءى و نظر مورد اعتمادند در نزد من حاضرند، ولى تو را براى اين رسالت انتخاب مى كنم چون رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره تو فرمود: انك خير ذى يمن . پس همراه نامه نزد معاويه برو، و بگو؛ على عليه السلام به اميرى تو راضى نيست و عامه مردم هم تو را به خلافت نمى پذيرند.

جرير گفت : اطاعت مى كنم .

نامه على عليه السلام به معاويه (45)

بسم الله الرحمن الرحيم ، از عبدالله اميرالمؤ منين على به معاويه بن صخر اما بعد، اى معاويه ! مى دانى كه تعيين خلافت با شوراى مهاجر و انصار است ، اگر بر كسى متفق و يك دل شوند و او را امام و پيشوا و خليفه رسول خدا صلى الله عليه و آله قرار دهند، همه بايد اطاعت كنند و اگر كسى بر آنچه آنان انتخاب كردند راضى شوند با او جنگ مى كنند تا به اطاعت و موافقت راضى شود. حتما آنچه بين من و اهل بصره اتفاق افتاد، مطلع شدى و فهميدى كه چگونه متلاشى شدند، و به يارى خداى تعالى حق پيروز شد. اى معاويه ! تو را مى بينم كه در كار عثمان مبالغه مى كنى و از قاتلين او سخن بسيار مى گويى .

مصلحت آن است مثل مسلمانان ديگر با من بيعت كنى ، آن گاه وارثان عثمان از كشندگان او پيش من دعوى آورند تا بر اساس كتاب خدا بين آنان حكم كنم . اما آنچه تو مى خواهى همان است كه بچه را فريب دهند و مشغول كنند تا شير نخواهد.

اگر به وجدان خود مراجعه كنى ؛ مرا مبراترين كس در خون عثمان مى شناسى ، بايد بدانى كه خلافت در خور شاءن ، نيست و شايستگى آن را ندارى چون تو اسير شده در جنگ مكه به دست رسول خدا صلى الله عليه و آله هستى .

جرير بن عبدالله را كه از اهل ايمان و هجرت است نزد تو مى فرستم ، بهترين كار براى تو اين است كه عافيت دين و دنيا را اختيار كنى ، و مرا متابعت نمايى ، به طغيان و ناسازگارى نگرايى . اگر تمرد كن و خود را در معرض بلا و عقوبت اندازى ؛ به يارى خداى تعالى به مقابله و جنگ تو خواهم پرداخت . والسلام جرير بن عبدالله نامه را گرفت و چون قصد عزيمت به شام را داشت ، مسكين بن حنظله كه از صالحين زمان بود به جرير گفت ، بين من و معاويه مودت و دوستى قديمى بود. نامه مرا نيز به او برسان ، تا شايد به متابعت على عليه السلام در آيد، جرير هر دو نامه را به شام نزد معاويه برد. معاويه او را گرامى داشت و نزد خود نشانيد، پرسيد: اى جرير چه خبرهايى آورده اى ؟ جرير گفت :

اى معاويه ! اهل حرمين (مكه و مدينه ) و عراقين (كوفه و بصره ) و اهل حجاز و يمن با على بن ابى طالب بيعت كردند و او را به خلافت و امامت برگزيدند. غير از سرزمين شام چيزى در دست تو نيست ، تو را به هدايت و رشد كه همانا متابعت از اميرالمؤ منين على عليه السلام است دعوت مى كنم . اگر خيال فاسد نداشته باشى و در خدمت اميرالمؤ منين على عليه السلام قرارگيرى شايد، تو را بر ولايت و امارت شام باقى بگذارد. به كتاب خدا و سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله عمل كن ، مادامى كه على زنده باشد تو در شام امير باشى ، و چون از دنيا برود و تو زنده باشى ، هر فكر و انديشه اى كه دارى به پايان برسان .

اما قصه كشتن عثمان عفان ، بدان جماعتى كه در روز حادثه در مدينه حاضر بودند بر حقيقت واقعه آگاه نيستند تا چه رسد به آنان كه مثل تو غايب بودند و در شام حضور داشتند و تو بهتر مى دانى على عليه السلام قاتل عثمان نيست . اين نامه اميرالمؤ منين على عليه السلام است بگير و بخوان .

معاويه نامه را تا آخر خواند، آن گاه به جرير گفت تو هم نامه را بخوان و منتظر باش تا در اين باره از

/ 136