اميرالمومنين عليه السلام به سعيد بن قيس همدانى و بشير بن عمرو انصارى فرمود:به نزد معاويه رويد، و او را از اين كار كه در پيش گرفته است ملامت كنيد. او را به اطاعت خداى تعالى و موافقت با جماعت و متابعت از من دعوت كنيد و با او به احتجاج بنشينيد و بنگريد راءى و انديشه او چيست ؟ آن دو پيش معاويه رفتند، بشير بن عمر گفت :اى معاويه ! اين دنيا دنياى غدار و غرار است . تا به حال به كسى وفا نكرده است . عاقبت به نزد خداى جبار بايد رفت و او اعمال تو را محاسبه خواهد كرد. تو را بر گناهان و سيئات ، مجازات خواهد نمود.معاويه كلام او را قطع كرد و گفت : چرا امير خود را اين گونه نصيحت و موعظه نمى كنيد؟ بشير انصارى گفت : سبحان الله ، امير ما هرگز مثل تو بى ملاحظه نيست . در ثانى اميرالمومنين عليه السلام به امر خلافت و امارت به جهت ، علم ، حلم ، شرف ، سابقه در اسلام و قرابت با رسول الله از تو اولى تر و سزاوارتر است .معاويه گفت : از من چه مى خواهيد و دنبال چه هستيد؟ گفتند: ما تو را به تقواى خداى سبحان و اطاعت و بيعت با خليفه حق ، و پيشواى خلق مى خوانيم ، تو را بر كارى كه مهاجر و انصار و تابعين بر آن موافقت كردند مى خوانيم ، اگر بپذيرى و با اميرالمومنين على عليه السلام بيعت كنى سلامت دين و دنياى تو تضمين مى شود.معاويه گفت : در اين صورت خون عثمان ضايع و باطل مى شود و من هرگز نمى گذرم خون خليفه به هدر رود. جواب شما و امير شما را جز به شمشير جواب نمى دهيم ، برخيزيد و بيرون رويد.سعيد بن قيس برخاست و گفت : اى معاويه ! برق شمشير ما را نديده اى ! چنان مغلوب اميرالمومنين عليه السلام شوى كه آرزوى مرگ كنى .سپس از نزد معاويه بيرون آمده به حضور اميرالمومنين على عليه السلام رسيدند و آنچه بين آنان واقع شد بيان كردند.اميرالمؤ منين على عليه السلام اين بار يزيد بن قيس ارجهى و زيد بن خصفة التميمى و عدى بن حاتم طائى و مسيب بن ربيع الرياحى را به سوى معاويه فرستاد تا او را بار ديگر موعظه و اندرز دهند و نصيحت كنند.اين جماعت چون بر معاويه وارد شدند، عدى بن حاتم گفت : اى معاويه ! ما، را به امر خداى تعالى دعوت مى كنيم ، و خير و شر را بيان مى داريم تا از كار خويش دست بردارى ، و خون مسلمين را نريزى . تو را به بيعت با افضل مردان عالم كه نيكوترين اخلاق و بهترين سابقه در اسلام را دارد دعوت مى كنيم به بيعت با كسى كه مهاجر و انصار او را به خلافت برگزيدند.اى معاويه ! از خدا بترس و دست از مخالفت و جنگ بردار، هنوز دير نشده به سرنوشت اصحاب جمل مبتلا نشدى تصميم خود را عوض كن .معاويه برآشفت و گفت : شما آمده ايد تا مرا تهديد كنيد و بترسانيد! اى عدى ! هرگز از شما نمى هراسم مرا معاويه پسر صخر گويند كه سردى و گرمى روزگار چشيده ام . شما عثمان را كشتيد، آن گاه مرا تهديد مى كنيد!يزيد بن قيس گفت : اى معاويه ! على آن كسى است كه تو او را خوب مى شناسى ، و همه عالم ، فضل و علم ، سابقه و آثار حميده و فضايل پسنديده او را مى شناسند. هيچ عاقلى تو را با او برابر نمى داند، از خدا بترس و با او دشمنى نكن ، مثل مهاجر و انصار با او بيعت كن كه صلاح اين جهان و نجات آن جهان در اطاعت و متابعت على عليه السلام است .معاويه گفت :شما مرا به اطاعت و متابعت على عليه السلام دعوت مى كنيد، و حال اين كه او را بر من حقى نيست . اطاعت او را بر خود واجب و لازم نمى شمارم ، چون امير شما، عثمان خليفه مسلمين را كشته و بين اجتماع مسلمين