معاويه دويست نفر را معين كرده و گفت در نزديكى لشكرگاه على عليه السلام بندى است ، آن بند را باز كنيد تا آب در لشكرگاه او افتد و همه در آب غرق شوند، دويست نفر با بيل و كلنك و در تاريكى شب براى فريب دادن لشكر على عليه السلام با بيل خاك بر مى داشتند و وش سر و صدا و غوغا مى كردند؛ چون اين خبر به لشكر اميرالمومنين عليه السلام منتشر شد، بعضى از مردم پريشان شدند و خواستند از آن محل به جاى ديگرى بروند و خيمه بزنند.اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود:اى مكر و خدعه معاويه است ، اگر همه مردم شام جمع شوند، نمى توانند اين بند را بگشايند، غرض معاويه اين است كه اين مكان را از شما بگيرد و اردوگاه شما را تصرف كند، اى اهل كوفه ! ترسو بى خرد نباشيد و اين مكان را رها نكنيد.اهل عراق گفتند:ما از غرق شدن مى ترسيم و از اين مكان مى رويم . تو اينجا بمان . همگى اثاث بار كرده و به جانب ديگر فرات كوچ كردند و اميرالمومنين عليه السلام آخرين نفرى بود كه حركت كرد.لشكر معاويه همان شب در لشكرگاه اميرالمومنين عليه السلام فرود آمده و مستقر شدند. در بامداد وقتى اصحاب على عليه السلام ياران معاويه را در جايگاه خود ديدند از كرده خويش سخت پشيمان شدند.اميرالمومنين عليه السلام ، مالك اشتر و اشعث بن قيس را فرا خواند و گفت : شما راءى مرا ناديده گرفتيد و آن مكان را ترك كرديد، معاويه با مكر و خدعه آن لشكر گاه را كه كنار آب و جاى مناسب بود تصرف كرد و امكان دارد بار ديگر شما را از آن آب منع كند تا از تشنگى در مشقت و رنج باشيد.اشعث بن قيس گفت : راست مى گويى ، ما بد كرديم ، به حول و قوه الهى آنچه را تباه كرديم اصلاح مى كنيم ، اشتر نخعى هم گفت اى اشعث در اين كار من با تو همدست مى شوم .اشعث بن قيس به قوم خود گفت : اى قبيله كنده ! ديديد كه ديشب چه اشتباهى را مرتكب شديم ! لشكر گاه خويش را رها كرديم ، و اميرالمومنين عليه السلام از ما رنجيده است ، به پشتيبانى شما قصد جنگ با اهل شام را دارم ، مرا يارى كنيد.همه ياران ، دعوت او را اجابت كرده و در خدمت او حاضر شدند. مالك اشتر هم ياران و برادران خود را آماده نبرد كرد، پس اشتر نخعى و اشعث بن قيس با لشكرهاى مجهز و مسلح به جانب لشكر معاويه حركت كردند.معاويه چون لشكر اميرالمومنين عليه السلام را آماده جنگ ديد، لشكر خود را آراست صف ها را مرتب كرد و مهياى جنگ شد، مالك اشتر پيشاپيش لشكر بود و رجز مى خواند، و مبارز مى طلبيد؛ از نامداران شام هفت نفر، يكى پيش از ديگرى به مقابله مالك اشتر آمدند، و او همه را به زمين انداخت و هلاك كرد.شرحبيل بن سمط كندى از اميران اهل شام پيش آمده رجز خواند و مبارز طلبيد، اشعث بن قيس بر او حمله كرد و نيزه اى به او زده ، بر زمين انداخت .ابوالاعور سلمى به شرحيبل گفت ، تو همپاى اشعث نيستى و با يك ضربت بر زمين افتادى ، شرحبيل گفت هيچ عيبى ندارد او رئيس قبيله خود و من هم مهتر قبيله هستم تو اگر مردى ، قدم پيش بگذار تا بر تو مردانگى اشتر نخعى معلوم شود.ابوالاعور به ميدان آمد و رجز خواند، اشعث بر او حمله كرد، و نيزهاى بر ابوالاعور زد و او را زخمى كرده او با زخمى گران از ميدان گريخت .حوشب ذوالظليم و ذوالكلاغ حميرى از نامداران شام و فرماندهان معاويه به ميدان آمدند. اشعث بن قيس و مالك اشتر كه از فرماندهان اميرالمومنين عليه السلام بودند پيش رفتند و ساعتى با هم به مبارزه پرداختند.اهل عراق و حجاز به همديگر گفتند بر اهل شام هجوم آورديد.ناگهان حمله اى سخت بر لشكر معاويه وارد كردند، و جمع كثيرى از آنان را هلاك كردند، لشكر معاويه در خواست كرد آن شب را تا صبح مهلت دهند تا به لشكرگاه قبلى خويش برگردند.اشعث بن قيس و يارانش گفتند، لحظه اى مهلت نمى دهم ، پس به عقب بر مى گرديم و در لشكرگاه قبلى مستقر مى شويم ، و بى درنگ به جايگاه خويش برگشتند.