جنگ های امام علی(علیه السلام) در پنج سال حکومت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جنگ های امام علی(علیه السلام) در پنج سال حکومت - نسخه متنی

محمد بن علی ابن اعثم؛ مترجم: احمد روحانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فرداى قيامت در جنات نعيم از همنشينان سيدالمرسلين و خاتم نبيين محمد مصطفى صلى الله عليه و آله باشى .

پس لشكرها به يكديگر نزديك شده جنگى سخت را آغاز كردند به طورى كه غبارى غليظ به هوا برخاست ، عمروعاص گفت : اين غبار از چيست . گفتند: پسران تو عبدالله و محمد در ميدان مى جنگند كه گرد و غبار به پا كردند.

عمروعاص به غلامش وردان گفت : برو و علم را نزد من بياور.

معاويه گفت : اى عمروعاص ! پسران تو سلامت هستند، جنگ را به هم نزن ، عمروعاص گفت : پسران تو نيستند تا دل نگران باشى .

پس علم را از وردان گرفته به ميدان رفت و با صداى بلند رجز مى خواند. اميرالمؤ منين على عليه السلام آواز او را شنيد، به ميدان نزديك شد و رجز او را پاسخ داد.

سپس به مالك اشتر فرمان داد با مبارزانش به پيش روند و حمله را آغاز كنند، به عبدالله بن عباس نيز بانگ زد تا با همراهى اهل بصره به ميدان رود و حمله كند و على عليه السلام خود نيز به همراهى اهل حجاز از سر جناح به صفوف لشكر معاويه حمله كردند، تمامى صفوف اهل شام را در هم شكستند و تمام پرچم ها و علم هاى اهل شام در ميدان بيفتاد و چنان اضطرابى در ميانشان افتاد كه قدرت سخن گفتن نداشتند و اصحاب على عليه السلام در ميدان پراكنده شدند و اميرالمؤ منين على عليه السلام در نزديك علم ربيعه ايستاد.

معارف و امراى لشكر على عليه السلام را جستجو مى كردند، مالك اشتر در اين روز چند زخم برداشت و به شدت تشنه بود، اما تا چشمش به على عليه السلام افتاد از خوشحالى تكبيرى گفت و به آواز بلند گفت : اى اميرالمومنين ! دل خوش دار كه پيروزى از آن ماست ، شما به جايگاه و موضع خويش برگرديد، جماعتى از اعيان و مردم به دنبال شما مى گردند و نگران جان شما هستند.

در همين زمان حسين عليه السلام و حسن عليه السلام ، محمد بن حنفيه ، عبدالله بن جعفر، محمد بن ابى بكر و افراد ديگر اهل بيت مصطفى صلى الله عليه و آله مى آمدند در حالى كه شمشيرها را به خون اهل شام رنگين كرده بودند.

اشتر نخعى شعرى چند در وصف آنان سرود.

عدى بن حاتم طائى گفت : يا اميرالمومنين ! اين جماعت كه امروز در ركاب تو بودند و با جان دل مصاحبت و مساعدت كردند حقى عظيم بر ما دارند.

حضرت فرمود: بلى ! چنين است آنان براى من به منزله زره و شمشير و نيزه اند و پاداش آنان به بهترين وجه داده مى شود.

با فرا رسيدن شب دو لشكر به موضع خويش برگشتند.

حكايت زيد بن عدى بن حاتم

زيد بن عدى از اصحاب على عليه السلام در بين كشتگان مى گشت ، تا ببيند چه كسانى كشته شدند، اتفاقا حابس بن سعد را كه دايى او بود يافت ، پرسيد چه كسى خال مرا كشته است ، مردى از اصحاب على عليه السلام گفت : من او را كشتم ، پرسيد چرا او را كشتى ، گفت : چون از لشكريان معاويه بود: زيد بن عدى شمشير بر فرق او كوفت و او را كشت ، سپس به سوى معاويه فرار كرد، معاويه خوشحال شد و على عليه السلام از قتل يكى اصحابش و فرار زيد بن عدى غميگين و ناراحت شد.

عدى بن حاتم پدر زيد هم از اين ماجرا پريشان و غمگين شد.

زيد بن عدى بن حاتم شعرى انشاء و در آن پشيمانى خود را از كارش اعلام كرد.

عدى بن حاتم به خدمت اميرالمؤ منين على عليه السلام رسيد و گفت :

من از اين كه پسرم زيد حادثه آفريد نگران هستم و اگر بر او دست يابم به جرم قتل قصاص مى كنم و اگر

/ 136