ديدار ابن ملجم و قطام - جنگ های امام علی(علیه السلام) در پنج سال حکومت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جنگ های امام علی(علیه السلام) در پنج سال حکومت - نسخه متنی

محمد بن علی ابن اعثم؛ مترجم: احمد روحانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در ميان دو صف ايستاد و گفت :

اى پسر ابو طالب ! تا كى جنگ را ادامه دهيم ، لشكر را كنار بگذار، و بيا تو را درس مردانگى و شجاعت بياموزم .

اميرالمؤ منين على عليه السلام تبسمى كرده ، و فرمود:

خدا او را بكشد، چه قدر كم حيا و بى خرد است مگر نمى داند، من هم پيمان با شمشير نيزه ام ؛ با اين كه جنگ هاى مرا ديده است چنين سخن مى گويد. به گمانم از زندگى سير شده است ، كه لاف مردانگى مى زند و طمع پيروزى بر من دارد.

عبدالله در ميدان جولان مى داد و رجز مى خواند، سپس به اميرالمؤ منين عليه السلام حمله كرد. حضرت با ضربت شمشيرى او را به دوزخ فرستاد.

دو طرف حمله سراسرى را آغاز كردند و به طور گروهى به همديگر تاختند و در پايان خوارج به شكست ذلت بار تن دادند.

اصحاب اميرالمؤ منين على عليه السلام غنايمى فراوان مثل اسب ، شمشير، زره ، نيزه ، لباس به دست آوردند و به كوفه مراجعت كردند.

قبل از آنان عبدالرحمن بن ملجم مرادى خود را به كوفه رسانيد و بر پيروزى اميرالمؤ منين على عليه السلام بر آن ياغيان جاهل به مردم كوفه تهنيت گفت .

ديدار ابن ملجم و قطام

روزى ابن ملجم مرادى از كوچه اى در شهر كوفه عبور مى كرد، صداى شادمانى و سرور از خانه اى بلند بود، صداى طبل و مزمار به گوش مردم مى رسيد. عبدالرحمن بن ملجم آنان را از صوت مزمار نهى كرد.

زنان از آن منزل خارج شدند، در آن ميان زنى به نام قطام بنت اصبع تميمى را ديد، او بغايت زيبا و با جمال بود چون عبدالرحمن او را بديد دلباخته وى شد. به دنبالش رفته به او گفت :

اى زيباروى ! آيا همسر دارى يا خير، اگر او را شوى نباشد من تو را خواستارم .

قطام گفت : من نيز محتاج شويم ، اما با من بيا تا با خويشان و اولياى خود مشورت كنم . او را به دنبال خويش به منزلى كشاند، قطام به داخل خانه اى رفت خود را به لباس و زيور بياراست به خادمش گفت او را به داخل بخوان .

عبدالرحمن بن ملجم وقتى داخل شد وى را ديد، عقل از دست داده ، از ناز و كرشمه و جمال او مبهوت و حيران ماند گفت : آيا حاضر به همسرى با من مى شوى ؟ قطام گفت : شرط ازدواج من سه هزار درهم يك بنده و يك كنيز است .

ابن ملجم گفت قبول دارم .

قطام گفت : شرط عمده ديگرى هم دارم و آن كشتن على بن ابى طالب عليه السلام است .

ابن ملجم بر خود لرزيد و كلمه استرجاع بر زبان آورد و آن گاه گفت واى بر تو، چه كسى جرئت و قدرت كشتن على عليه السلام را دارد.

او پهلوانى چابك و شير ميدان و صاحب ذوالفقار و كشنده قهرمانان است .

قطام گفت : از كلام زياد بپرهيز، بدان حاجتى به مال ندارم ، فقط قتل على بن ابى طالب عليه السلام را مى خواهم كه پدر ^(129) و برادر و عم مرا در جنگ نهروان به ضربت شمشير بكشت .

ابن ملجم راضى شد، حضرت را در نماز ضربتى زند پس به قطام گفت : او را با اين شمشير يك ضربت بزنم ، قطام شمشير از او ستاند تا زهر آگين كند.

ابن ملجم به منزل خويش رفت و پيوسته در انديشه اين جنايت بود.

روز اميرالمؤ منين بر منبر كوفه نشست و خطبه اى خواند، پس از خطبه به فرزندش حسين عليه السلام فرمود:

چند روز به ماه رمضان مانده است ؟ حسين عليه السلام عرض كرد: هفده روز يا اميرالمؤ منين !

حضرت دست بر محاسن گذاشت و فرمود:

والله ليخضبنها بالدم اذ انبعث اشقاها؛

/ 136