روز ديگر معاويه ، مروان بن حكم ، وليد بن عقبه ، عبدالله بن عامر و طلحة الطلحات را به حضور فرا خواند، و به آنان گفت :كار ما با على بن ابى طالب عليه السلام بسيار عجيب است ، هيچ كسى از ما نيست كه از على بن ابى طالب كينه داشته باشد.همان طور كه مى دانيد او برادر و دايى مرا در يك روز به قتل رساند و در قتل جدم نيز شركت داشت .اما تو اى وليد! پدرت را در جنگ بدر كشت .و تو اى طلحه ! خون برادرت را در جنگ احد بر زمين ريخت و پدرت را در جنگ جمل كشت و برادرانت را يتيم كرد.اما عبدالله بن عامر هم بى نصيب نيست ، پدرش را اسير گرفته و اموالش را به غارت داد.ولى از اين نظر نصيب مروان بيشتر بود زيرا كه پسر عمش عثمان بن عفان را كشت و ظلمى صريع بر آن خاندان خلافت و امارت روا داشته است ، وليكن شما با اين همه ظلم كه از او ديده ايد، همچنان بى حركت و بى رمق در جاى خويش نشسته ايد، و هيچ اقدامى از خود نشان نمى دهيد.مروان گفت : اى معاويه ! آنچه از استيلاى على بن ابى طالب عليه السلام و رنجهايى كه از دست او كشيديم براى ما روشن است ، اما از ما چه كارى توقع دارى تا به فرمان تا انجام دهيم ؟ معاويه گفت : مى خواهم در جنگ جدى باشيد و همگان نيزه و سنان برداريد و به اتفاق بر على عليه السلام حمله كنيد، شايد عالم و آدم از ظلم و عدوان و جور و طغيان او خلاص شوند.مروان گفت : اى معاويه ! پس معلوم شد، از ما خسته شده اى و نمى خواهى زنده باشيم ، چون مى خواهى ما را به چنگ شير حجاز سپارى . بعد از مروان ، وليد بن عقبه گفت ، چرا خودت با كينه اى كه نسبت به او در دل دارى و مى گويى برادر و خال و جد تو را كشته است ، به مصاف على بن ابى طالب عليه السلام نمى روى ؟ اگر تو سلاح برگيرى و به ميدان روى ، من و وليد و طلحه و عبدالله بن عامر نيز تو را همراهى مى كنيم ، و هر نوع تلاش و سعى ممكن باشد انجام مى دهيم . اما تو از با على عليه السلام گريزانى ؛ زيرا دو بار تو را به مبارزه خواند و اما مانند روباهى كه شيرى ببيند گريختى .اعيان و سرداران و شجاعان سپاه تو از ترس على بن ابى طالب عليه السلام قدم در ميدان نمى گذارند، وزير تو عمروعاص كه بر مردانگى و فرزانگى خود فخر مى كند، وقتى برق شمشير على عليه السلام را ديد از ترس جان ، عورت را برهنه كرد تا بتواند بگريزد. و جان خود را نجات دهد، تو و عمروعاص جرئت مقابله با على عليه السلام را نداريد از ما چهار نفر چه كارى ساخته است ! گيرم هر چهار نفر شمشير برگيريم و ترك جان بگوييم و بر او حمله كنيم ، با يك ضربت ذوالفقار هر چهار نفر ما را فرارى مى دهد يا از پاى در مى آورد.عمروعاص از سخن او به خشم آمد و گفت :هرگز گمان نمى كردم ، اگر از پيش على بن ابى طالب عليه السلام بگريزم و جان خود را از ذوالفقار او حفظ كنم ، كسى مرا سرزنش كند؛ چون عقل حكم مى كند جان را به هر مكر و حيله اى بايد حفظ كرد.سپس رو به وليد بن عقبه كرد و گفت : اى وليد! تو كه لاف شجاعت مى زنى اگر راست مى گويى ، ميدان برو و در جاى بايست كه على بن ابى طالب عليه السلام كلام تو را بشنود و تو را ببيند، چنانچه تو صولت و هيبت او را بنگرى و جان سالم به در برى آن گاه مرا ملامت كن .
شدت مبارزه
معاويه مشغول مجادله و گفت و گو با آن جماعت بود كه لشكرها به حركت در آمدند، اميرالمؤ منين على عليه السلام علم را به دست هاشم بن عتبة بن ابى وقاص (76) داد و فرمود:اى هاشم ! به جنگ دشمن قرآن حزب شيطان برو.