مذمت معاويه از ياران خويش - جنگ های امام علی(علیه السلام) در پنج سال حکومت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جنگ های امام علی(علیه السلام) در پنج سال حکومت - نسخه متنی

محمد بن علی ابن اعثم؛ مترجم: احمد روحانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شعرى براى مالك اشتر سروده بود كه مالك را خوش آمده بود.

به اميرالمومنين عليه السلام گفت : يا على ! او را نكش چون اشعارى بليغ مى سرايد، حضرت فرمود: او را به تو واگذار مى كنم ، ولى اى مالك ! اگر اسيرى از لشكر معاويه دستگير كردى ، نكش ، چون آنان اهل قبله هستند، و اسير مسلمان را كشتن جايز نيست . اشتر نخعى هم او را دلجويى كرد و آنچه از او گرفته بود به او پس داد و سرانجام رهايش كرد.

مذمت معاويه از ياران خويش

روز ديگر معاويه ، مروان بن حكم ، وليد بن عقبه ، عبدالله بن عامر و طلحة الطلحات را به حضور فرا خواند، و به آنان گفت :

كار ما با على بن ابى طالب عليه السلام بسيار عجيب است ، هيچ كسى از ما نيست كه از على بن ابى طالب كينه داشته باشد.

همان طور كه مى دانيد او برادر و دايى مرا در يك روز به قتل رساند و در قتل جدم نيز شركت داشت .

اما تو اى وليد! پدرت را در جنگ بدر كشت .

و تو اى طلحه ! خون برادرت را در جنگ احد بر زمين ريخت و پدرت را در جنگ جمل كشت و برادرانت را يتيم كرد.

اما عبدالله بن عامر هم بى نصيب نيست ، پدرش را اسير گرفته و اموالش را به غارت داد.

ولى از اين نظر نصيب مروان بيشتر بود زيرا كه پسر عمش عثمان بن عفان را كشت و ظلمى صريع بر آن خاندان خلافت و امارت روا داشته است ، وليكن شما با اين همه ظلم كه از او ديده ايد، همچنان بى حركت و بى رمق در جاى خويش نشسته ايد، و هيچ اقدامى از خود نشان نمى دهيد.

مروان گفت : اى معاويه ! آنچه از استيلاى على بن ابى طالب عليه السلام و رنجهايى كه از دست او كشيديم براى ما روشن است ، اما از ما چه كارى توقع دارى تا به فرمان تا انجام دهيم ؟ معاويه گفت : مى خواهم در جنگ جدى باشيد و همگان نيزه و سنان برداريد و به اتفاق بر على عليه السلام حمله كنيد، شايد عالم و آدم از ظلم و عدوان و جور و طغيان او خلاص شوند.

مروان گفت : اى معاويه ! پس معلوم شد، از ما خسته شده اى و نمى خواهى زنده باشيم ، چون مى خواهى ما را به چنگ شير حجاز سپارى . بعد از مروان ، وليد بن عقبه گفت ، چرا خودت با كينه اى كه نسبت به او در دل دارى و مى گويى برادر و خال و جد تو را كشته است ، به مصاف على بن ابى طالب عليه السلام نمى روى ؟ اگر تو سلاح برگيرى و به ميدان روى ، من و وليد و طلحه و عبدالله بن عامر نيز تو را همراهى مى كنيم ، و هر نوع تلاش و سعى ممكن باشد انجام مى دهيم . اما تو از با على عليه السلام گريزانى ؛ زيرا دو بار تو را به مبارزه خواند و اما مانند روباهى كه شيرى ببيند گريختى .

اعيان و سرداران و شجاعان سپاه تو از ترس على بن ابى طالب عليه السلام قدم در ميدان نمى گذارند، وزير تو عمروعاص كه بر مردانگى و فرزانگى خود فخر مى كند، وقتى برق شمشير على عليه السلام را ديد از ترس جان ، عورت را برهنه كرد تا بتواند بگريزد. و جان خود را نجات دهد، تو و عمروعاص جرئت مقابله با على عليه السلام را نداريد از ما چهار نفر چه كارى ساخته است ! گيرم هر چهار نفر شمشير برگيريم و ترك جان بگوييم و بر او حمله كنيم ، با يك ضربت ذوالفقار هر چهار نفر ما را فرارى مى دهد يا از پاى در مى آورد.

عمروعاص از سخن او به خشم آمد و گفت :

هرگز گمان نمى كردم ، اگر از پيش على بن ابى طالب عليه السلام بگريزم و جان خود را از ذوالفقار او حفظ كنم ، كسى مرا سرزنش كند؛ چون عقل حكم مى كند جان را به هر مكر و حيله اى بايد حفظ كرد.

سپس رو به وليد بن عقبه كرد و گفت : اى وليد! تو كه لاف شجاعت مى زنى اگر راست مى گويى ، ميدان برو و در جاى بايست كه على بن ابى طالب عليه السلام كلام تو را بشنود و تو را ببيند، چنانچه تو صولت و هيبت او را بنگرى و جان سالم به در برى آن گاه مرا ملامت كن .

شدت مبارزه

معاويه مشغول مجادله و گفت و گو با آن جماعت بود كه لشكرها به حركت در آمدند، اميرالمؤ منين على عليه السلام علم را به دست هاشم بن عتبة بن ابى وقاص (76) داد و فرمود:

اى هاشم ! به جنگ دشمن قرآن حزب شيطان برو.

/ 136