چون قرارداد نوشته و مهر و گواهى شد، معاويه عمروعاص كه به غرض و هدف خويش رسيدند خوشحال و دلشاد بودند، اما ياران صميمى على عليه السلام دل تنگ بودند، مالك اشتر نخعى ، عدى بن حاتم طائى و عمرو بن حمق الخزاعى و شريح بن هانى و زحر بن قيس جعفى و احنف بن قيس تميمى و جماعتى از ياران ديگر به معاويه نزديك شدند و گفتند:اى معاويه ! ما از حق دست بردار نيستيم و امروز بر همان عقيده ايم كه ديروز بوديم ، تو از ترس شمشير ما به قرآن پناه بردى و ما را به كتاب خدا خواندى ، ما هم شما را اجابت كرديم . حكمى كه حكمين بكنند اگر بر معيار حق باشد، مى پذيريم وگرنه ما جنگ را چاره نهايى مى دانيم تا يكى از ما يا شما باقى بماند.معاويه گفت : هر چه مى خواهيد، همان كنيد.سپس منادى معاويه ، اهل شام را آواز داد تا به شام برگردند و اميرالمؤ منين فرمود تا اهل عراق و حجاز به وطن خويش برگردند.
نصيحت ابوموسى در راه دومة الجندل
ابوموسى اشعرى به خدمت اميرالمؤ منين على عليه السلام رسيد گفت :يا اميرالمؤ منين از مكر و خدعه ماءمون نيستم ، از تو مى خواهم جمعى از اصحاب خويش را با من به دومة الجندل بفرستى تا راهنما و مشاور من در مقابل عمروعاص باشند، على عليه السلام شريح بن هانى را با پانصد تن ^(99) به همراهى ابوموسى به دومة الجندل فرستاد تا از احوال او باشند.شريح بن هانى در بين راه به ابوموسى گفت : كارى بزرگ را به عهده گرفتى كه مسئوليتى عظيم دارد، اگر خطا و لغزش كنى با هيچ چيز جبران نمى شود. از حق چشم مپوش و باطل را حمايت نكن و بنگر با چه كسى مقابله مى كنى ، با مردى مثل عمروعاص كه دين و ايمان ندارد و جز به دنيا و مال دنيا نمى انديشد. او مردى مكار و حيله گر است ، مواظب باش تا در ورطه هلاكت نيفتى .ابوموسى اشعرى گفت : تلاش مى كنم تا باطل را دفع و طرفين را راضى كنم . معاويه شرحبيل بن سمط الكندى را با جمعى انبوه به همراهى عمروعاص به دومة الجندل اعزام كرد.
عمروعاص و ابوموسى در دومة الجندل
نماينده على عليه السلام و معاويه در دومة الجندل حاضر شدند، عمروعاص قبل از ابوموسى به آنجا رسيد، وقتى ابوموسى با همراهيان به دومة الجندل رسيد، عمروعاص به استقبال او آمد و او را سلام خوش آمد گفت .ابوموسى نيز او را به سينه خويش چسباند و مصافحه كرد سپس عمروعاص او را نزد خود نشانيد ساعتى به تعارف و عيش پرداخته با هم طعام خوردند.بعد از آن هر روز ساعت ها با هم مى نشستند و بحث و گفت و گو مى كردند. و روزهاى طولانى به اين نحو سپرى كردند، به گونه اى كه ياران اميرالمؤ منين عليه السلام نگران قضيه شدند، تا اين كه عدى بن حاتم طائى گفت : اى عمرو! تو مرد مورد اعتماد نيستى و ابوموسى نيز مردى ضعيف و كم خرد است .عمروعاص گفت : اى عدى تو را دخالتى در اين كار نيست .بر اثر طولانى شدن مدت حكميت ، بر زبان ها افتاد كه عمروعاص ، ابوموسى را فريب مى دهد تا مولاى خود على بن ابى طالب را خلع كند و جمعى ديگر به گوش معاويه رساندند مه عمروعاص خلافت را براى خود مى خواهد، معاويه دلتنگ شد، مغيرة بن شعبه را به نزد عمروعاص فرستاد، مغيره در دومة الجندل بر عمروعاص وارد شد و ساعتى به مباحثه و گفت و گو نشستند سپس با ابوموسى ملاقات كرده ، سخن گفتند.مغيره به نزد معاويه رفت و گفت : هر دو را ديدم و سخنان آنان را شنيدم ، اما در كار ابوموسى شك ندارم كه او على بن ابى طالب عليه السلام را از خلافت خلع مى كند، و ليكن از عمروعاص سخنى شنيدم كه اراده كارى دارد.معاويه با شنيدن سخن مغيره غمناك شد، شعرى به اين مضمون گفت و براى عمروعاص فرستاد:سخنهايى از تو شنيدم اما باور ندارم و يقين مى دانم كه رضاى من را نگاه مى دارى و هرگز حق ما را فراموش نمى كنى .به جهت طولانى شدن مدت ، مردم به عمروعاص و ابوموسى اعتراض كرده ، و فرياد برآوردند: اى ابوموسى و