جنگ های امام علی(علیه السلام) در پنج سال حکومت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جنگ های امام علی(علیه السلام) در پنج سال حکومت - نسخه متنی

محمد بن علی ابن اعثم؛ مترجم: احمد روحانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نداده ، نيزه اى بر او زد حرب از اسب بيفتاد و در دم جان داد.

معاويه از مرگ غلامش بسيار غمگين نالان شد.

بُسر بن ارطاة گفت : اى معاويه ! اگر چه حرب غلامى نيك و شجاع بود، بايد صبور باشى و بى تابى را از حد نگذرانى ، تو كاتب مصطفى صلى الله عليه و آله و عامل عمر بن خطاب و والى خليفه مظلوم عثمان بودى .

معاويه گفت : راست مى گويى ! اما على بن ابى طالب عليه السلام با خصال فراوان از قبيل قرابت با رسول خدا و سابقه در دين و شجاعت در جنگ كه دارد بر ما چيرگى دارد.

بُسر بن ارطاة گفت : اگر چه فضايل جميله و صفات حميده على عليه السلام بسيار است ، پدر او سيد و سرور بنى هاشم و مادرش سيدة بنى هاشم و او خود در علم فقاهت ، سخاوت ، شجاعت زهد و تقوا بى بديل و بى نظير است ، و اگر چه مهاجرين و انصار با ميل و رغبت با او بيعت كرده اند، چون با تو مخالف است ، با او مى جنگيم تا با خوارى و خفت از ميدان بگريزد و پيروزى از آن تو باشد.

معاويه با شنيدن اين سخنان نيرو گرفته و جرئت يافت و لشكر را به جنگ تحريض كرد.

چون سخنان افسانه اى بُسر بن ارطاة به اصحاب اميرالمومنين رسيد، قيس ‍ بن سعد بن عباده برخاست و گفت : يا اميرالمومنين از گفتار بى اساس پسر آكلة الاكباد و اصحاب گمراهش نبايد هراسى داشت ، و خاطر حضرت مشوش نشود، ما بصيرت كامل و يقينى صادق تا آخرين نفس و آخرين سنگر و آخرين قطره خون در ركاب تو جان فشانى مى كنيم ، و بدان كه تو را از جان خويش بيشتر دوست داريم .

اميرالمؤ منين على عليه السلام از سخنان شيواى او خوشحال شد، بر قيس و قومش از انصار ثناى نيكو گفت و تحسين كرد.

آن گاه قيس به يارانش گفت : اى دوستان ! اراده و عزم من اين است كه بر اين قوم ستمكار حمله كنم ؛ پس آماده شويد، او سلاح برگرفت و به اتفاق افراد قومش به اهل شام حمله كرد آنان در آن حمله چند نفر از لشكر معاويه را به خاك انداخته ، به جايگاه خود برگشتند.

قتل عبيدالله بن عمر

معاويه به عبيدالله بن عمر خطاب روى كرد و گفت : اى برادر زاده امروز از تو توقع دارم كارى بكنى تا اهل شام زا شجاعت و مردانگى تو شاد شوند.

عبيدالله زره و كلاه خود پوشيده و دستارى سياه بر پيشانى بست ، شمشير پدرش عمر بن خطاب را حمايل كرده به ميدان نبرد رفت و مبارز خواست ، محمد بن حنفيه قصد مبارزه با او را كرد، اميرالمؤ منين على عليه السلام او را صدا زد و گفت اى فرزندم باز گرد.

محمد بن حنفيه گفت ، چرا باز گردم ، به خدا سوگند، اگر پدر او هم مرا به مبارزه دعوت مى كرد به جنگ او مى رفتم و باكى نداشتم .

اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود: اى پسرم خاموش باش ، در حق پدرش سخن نگو، عبيدالله بن عمر چون ديد كسى به مبارزه او رغبت نمى كند اسب پيش تاخت و به ميسره لشكر اميرالمومنين عليه السلام كه به عهده ربيعة بن عبد قيس و ياران او بود حمله كرد، هر كه را مى ديد نيزه مى زد و رجز مى خواند.

پس عبدالله بن سوار عبدى (78) از ميسره لشكر على عليه السلام بيرون آمد و عبيدالله با نيزه به او حمله كرد، و هر دو با نيزه با يك ديگر به نبرد پرداختند. عاقبت عبدالله بن سوار او را نيزه اى زد و بينداخت و عبيدالله بن عمر بلافاصله جان داد.

لشكر معاويه بعد از قتل عبيدالله بن عمر

با كشته شدن عبيدالله بن عمر هر دو لشكر به جنب و جوش در آمدند، معاويه از مرگ عبيدالله حسرت بسيار خورده به شدت اندوهگين شد. رؤ ساى لشكر و سران قبايل نيز به هيجان آمده و در طلب خون عبيدالله و انتقام او بر آمدند به طورى كه هشتاد علم رد پيش روى معاويه برافراشته شد، كه زير هر علم بيش از هزار نفر اجتماع كردند، معاويه رئيس اين هشتاد علم را از قوم حمير به نام اصبغ بن ذى الجوشن قرار داد، و همگى آماده جنگ شدند.

از جانب ديگر اميرالمومنين على عليه السلام لشكر خويش را فرا خواند، عمار ياسر با جماعتى از سران لشكر و امرا و اعيان سپاه در ميدان حاضر شدند و مبارزان را آواز دادند، لشكر اميرالمومنين از پياده و

/ 136