جبلى و رفاعة بن شداد خولانى و جميع بن خيثم كندى و احنف بن قيس كندى و عقبد بن نعمان نجدى و عبدالرحمن بن ملجم مرادى ، به خدمت اميرالمؤ منين على عليه السلام شرفياب شدند، على عليه السلام آنان را نزد خويش نشانيد و مورد لطف قرار داد. آن گاه به آنان فرمود:
شما بزرگان و رؤ ساى يمن هستيد. اگر براى ما مشكلات و دشوارى سخت پديد آيد،و نياز به شمشير و نيزه باشد حمايت شما چگونه است و چه اندازه صبر مى كنيد؟ عبدالرحمان بن ملجم مرادى از ميان جمع سخن آغاز كرد و گفت :
يا امير المؤ منين ! ما را با جنگ ناف بريده و با پستان پيكان شير داده و در ميدان جنگ پروش داده اند.
ما از شجاعان و شيران ميدان هستيم ، به هر سوى فرمان دهى اطاعت مى كنيم . صفات پهلوانى و جنگ آورى را از اجدادمان به ارث برده ايم .
على عليه السلام آنان را مرحبا گفت ، و اكرام فرمود، با خوشى و خوشحالى به يمن برگشتند.
كسانى كه از بيعت با على عليه السلام امتناع كردند.
عمار ياسر به على عليه السلام گفت : يا امير المؤ منين ! مردم جملگى با اختيار و ارده خويش با شما بيعت كردند و جماعتى مثل اسامة بن زيد و عبدالله بن عمر و محمد بن مسلمة و حسان بن ثابت و كعب بن مالك از بيعت با امتناع ورزيدند. آنان را احضار كن تا مثل مهاجر و انصار با شما بيعت كنند. (5) على عليه السلام فرمود: احتياج به بيعت كسانى كه ميل و رغبت به ما ندارند نيست ، آنان را به حال خويش رها كنيد.
مالك اشتر گفت : يا امير المؤ منين ! آنان اگر چه سوابق خدمت بيشترى به محمد مصطفى صلى الله عليه و آله دارند،اما اين بيعت همگانى است ، همه افراد بايد به اين كار رغبت نشان دهند. آنان را بخوان تا بيعت كنند، امروز مردم با زبان حمايت مى كنند، و فردا كه جنگى پيش آيد با شمشير و نيزه بايد حمايت كنند.
امير المؤ منين على عليه السلام فرمود: اى مالك ! من مردم را بهتر از تو مى شناسم ؛ بگذار تا بر راءى و ميل خويش رفتار كنند.
زياد بن حنظله تميمى از جاى برخاست و گفت اى امير المؤ منين ! هر كسى كه در بيعت با شما رغبت نكند، او را منفعتى براى ما نيست و آنان كه به اكراه و اجبار بيعت كنند به خيرشان اميدى نيست . اگر بخواهند به اكراه بيعت كنند رهايشان كن .
سعد بن ابى وقاص جلو آمد و گفت : يا ابا الحسن ! سوگند به خدا شك ندارم تو به خلافت اين امت سزاوار و بر حق هستى ، اما جماعتى در اين كار با تو منازعه مى كنند كه اهل قبله و نمازند؛ اگر دوست دارى بيعت كنم ، شمشيرى به من ده كه زبان و دو لب داشته باشد و بتواند سخن بگويد، و مومن را از كافر باز شناسد، تا با آن شمشير با مخالفان تو بجنگم .
اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود: اى سعد! از مهاجر و انصار و ديگران كسى چنين شرطى بر ولى امر خويش نكرده است ، اگر راست مى گويى بيعت كن ، آن گاه در خانه خويش بنشين ، و در هيچ جنگى شركت نكن من تو را در هيچ كارى اجبار نمى كنم .
سعد بن ابى وقاص گفت : اى ابا الحسن ! در اين باره تاءمل و تفكر مى كنم تا تصميم بگيرم .
عمار ياسر گفت واى بر تو سعد! از خداى سبحان بترس كه بازگشت همه به سوى اوست . اميرالمؤ منين على عليه السلام تو را بر بيعت مى خواند، عذر مى آورى و شمشيرى سخنگو مى طلبى ! اين كار تو شايسته نيست ، شايد در دل قصد ديگرى داشته باشى ؟ عكس العمل مروان بن حكم و سعيد بن عاص و وليد بن عقبه :
در اثناى اين گفت و گو على عليه السلام كسى را به دنبال مروان بن حكم و سعيد بن عاص و وليد بن عقبه كه از بيعت با على كناره گيرى كردند، فرستاد . چون حاضر شدند، اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود: چرا از بيعت تخلف مى كنيد؟ وليد بن عقبه گفت : اى ابا الحسن ! سينه ما را پر از كينه كردى ، پدر مرا در جنگ بدر كشتى و پدر سعيد بن عاص كه مهتر و سرور بنى اميه بود در جنگ بدر از پاى در آوردى و پدر مروان بن حكم را كه عثمان به مدينه آورد خوار و خفيف كردى و راءى عثمان را در آن ضعيف شمردى . چگونه با تو بيعت كنيم در حالى كه با ما سه تن چنين كردى ! اگر بنا باشد بيعت كنيم ، با شروط سه گانه بيعت مى كنيم :