به لشكر معاويه حمله كردند، و پيكار شديدى بين دو طرف روى داد. در اين روز جماعت كثيرى از اهل شام كشته و هلاك شدند.
بعد از اين واقعه مردى به نام مسجع بن بشر خرامى مردان قبيله خود را صدا كرد و گفت : اى برادران ! مرا يارى كنيد تا بر اهل عراق حمله كنم و با على بن ابى طالب عليه السلام كه خود را به شجاعت و نام آورى مى ستايد مبارزه و كار و زار كنم .
اما هيچ كس از قبيله اش دعوت او را اجابت نكرد. وى به تنهاى وارد ميدان شد و پيكار شديدى كرد و حملاتى پيوسته داشت ، و جايگاه اميرالمؤ منين على عليه السلام را مى جست ، و مى گفت : على بن ابى طالب عليه السلام را به من نشان دهيد، تا با هم مبارزه اى كنيم .
عدى بن حاتم طائى در مقابل او قرار گرفت و گفت : اين چنين لاف مردانگى مزن ! بيا تا شجاعت تو را ببينيم .
خرامى نزديك آمد تا حمله كند، عدى بن حاتم نيزه اى بر سينه او فرو كرد و او را از اسب به پايين انداخت ، خرامى چون بر زمين افتاد در دم جان سپرد.
اين بار خالد بن معمر سدوسى كه از شجاعان نامدار روزگار و از ياران على عليه السلام بود به ميدان جنگ آمد و گفت :
اى اهل عراق و حجاز! هر كس دوست دارد با خدا معامله كند و تا پاى جان مقاومت نمايد با من بيعت مرگ ببندد تا اهل شام را درهم بشكنيم .
بيش از سه هزار نفر از قبايل مختلف با او موافق شدند، و پيمان بستند و غلاف شمشير در هم شكستند، و همگى آماده جنگ با اهل شام شدند.
آنان آن قدر حمله هاى مردانه و جنگهاى جانانه كردند كه كسى تا به آن روز نديده بود، تا اين كه به خيمه معاويه داخل شدند، معاويه از جايگاه خود گريخت و در ميان لشكر شام پنهان شد. خالد بن معمر سپس آنچه از مال و سلاح در خيمه معاويه بود به غنيمت گرفت .
معاويه حيله اى به كار برد و براى خالد پيغام فرستاد كه اگر من پيروز شوم امارت خراسان را به تو مى دهم . بيش زا اين مجاهدت مكن . خالد هم به طمع امارت خراسان از جنگ و پيكار دست كشيد و بيش از آن ادامه نداد.
روز ديگر، ابوهريره و ابودرداء از لشكر اميرالمؤ منين على عليه السلام به نزد معاويه رفته و گفتند:
اى معاويه ! چرا با على بن ابى طالب عليه السلام مى جنگى ؟ و خون مسلمانان را مى ريزى ؟ حال اين كه على بن ابى طالب عليه السلام در تصدى خلافت از تو لايق تر و سزاوارتر است ، به سبب سابقه اى كه در دين و فضيلتى كه در اسلام و به جهت قرابتش به محمد مصطفى صلى الله عليه و آله ، او مردى از مهاجر و مجاهدين است در حالى كه مردى طليق (67) و پدرت ابوسفيان از مخالفين و محاربين رسول خدا صلى الله عليه و آله و مسلمانان بوده است . تو با على بن ابى طالب عليه السلام برابر نيستى ، پس چرا براى مال دنيا و رياست دنيوى به محاربه و جنگ برخاستى ؟ بهتر است جنگ را رها كنى و رد متابعت و موافقت اميرالمؤ منين على عليه السلام درآيى .
معاويه گفت : من خود را بر على عليه السلام ترجيح و تفضيل نمى دهم ، و نمى گويم براى خلافت از على بن ابى طالب عليه السلام سزاوارترم . بلكه آنچه از محاسن و اخلاق ، فضايل و مكارم على گفتيد قبول دارم . و ليكن كشندگان عثمان در كنار او به سر مى برند، اگر قاتلين خليفه مظلوم را به من بسپارد خصومت و دشمنى را كنار مى گذارم و مسلمانان هر تصميمى بگيرند متابعت و موافقت مى كنم .
آنان گفتند: آيا سخن ديگرى غير از اين دارى ؟ معاويه گفت : خواست من همين است و غرض ديگرى ندارم .