جوان از نظر عقل و احساسات

محمدتقی فلسفی

نسخه متنی -صفحه : 791/ 183
نمايش فراداده

معتصم فرماندهى لشكر را به او سپرد و خلعتش داد و گفت جنگ را آغاز كند. شاگرد آهنگر آماده كار شد. ابتدا تمام تيراندازان سپاه را احضار كرد و جمعى را كه در فن تيراندازى و هدف گيرى قوى تر بودند، از بين آنان انتخاب نمود و همه آن ها را در پشت ديوار يك طرف قلعه جمع كرد.

ديوار اين قمست قلعه وضع مخصوصى داشت . در وسط ديوار، از الوار درخت هاى ساج ، به طول تمام ديوار قلعه و به عرض سه وجب ، چوب كشى كرده بودند. آن چوب ها به صورت نوار سياهى در سراسر ديوار نمايان بود. خاصيت چوب ساج اين است كه در مقابلش آتش زود مشتعل مى شود.

شاگرد آهنگر دستور داد تمام كوره هاى آهنگرى را در سراسر اين قسمت از ديوار قلعه مستقر نمايند و نيش تيرها را در آتش سرخ كنند. به تيراندازان گفت بايد اين خط چوب سرتاسرى را نشانه تيرهاى گداخته خود قرار دهند و هر كس در اين كار سستى كند و در نتيجه تيرش خطا برود، مجازاتش مرگ است .

فتح قلعه عموريه

تيراندازان ، طبق دستور فرمانده نشانه رفتند و تيرهاى گداخته پى در پى بر چوبها نشست . طولى نكشيد كه الوارهاى ساج مشتعل شد و ديوارهايى كه بر آن چوب ها ساخته شده بود، فرو ريخت . راه براى ورود سربازان مسلمين به داخل قلعه باز شد. تكبيرگويان وارد قلعه شدند و فتح و پيروزى به دست آورند.

معتصم از خوش حالى در پوست نمى گنجيد. بر اسب ابلقى سوار شد. آن كسى را كه خبر سيلى خوردن زن مسلمان را به وى داده بود، با خود به داخل قلعه آورد و گفت :

آن نقطه اى كه زن ستمديده به صداى بلند فرياد زد وامعتصما كجاست ؟

معتصم ، سواره در همان نقطه توقف كرد و زن سيلى خورده را به حضور طلبيد، به او گفت :

اى بانوى مسلمان ، آيا معتصم نداى تو را لبيك گفت ؟

آيا دعوت تو را اجابت كرد؟

سربازى كه زن مسلمان را زده بود، احضار نمود. او را نكشت ، ولى به غلامى زن درآورد. مردى كه زن مسلمان را به كنيزى گرفته بود، با تمام ثروتش به آن بانوى مسلمان تمليك كرد. لشكر اسلام پنجاه و پنج روز در آن قلعه ماندند و امور داخلى آن را منظم كردند، و سپس به طرطوس و از آن جا به پايتخت عزيمت نمودند.(278