در جنگ احد يك نفر جوان ايرانى مسلمان در صف مسلمين بود و با دشمنان مى جنگيد، ضربت كوبنده اى بر دشمن وارد ساخت و او را از پاى در آورد و در اين هنگام گفت :
خذها و انا الغلام الفارسى .
: (( اين ضربت را از من كه جوان ايرانى هستم تحويل بگير. )) پيامبر(ص ) كه سخت مخالف تفاخر نژادى و قومى بود، احساس كرد كه ممكن است اين سخن جوان ايرانى تعصّبات قومى را برانگيزد، فورا به آن جوان ايرانى فرمود: چرا نگفتى منم يك جوان انصارى ؟!
يعنى به چيزى كه اسلام آن را باطل دانسته ، افتخار نكن ، بلكه به موضوعى كه مربوط به دين است افتخار كن .
رسول خدا(ص ) فرمود: موسى (ع ) در مكانى نشسته بود، ناگاه شيطان كه كلاه دراز و رنگارنگى بر سر داشت ، نزد موسى (ع ) آمد و (به عنوان احترام موسى ) كلاهش را از سرش برداشت و در برابر موسى (ع ) ايستاد و سلام كرد، و بين آن دو چنين گفتگو شد:
موسى : تو كيستى ؟ ابليس : من شيطان هستم .
موسى : ابليس تو هستى ، خدا تو را دربدر و آواره كند؟ ابليس : من نزد تو آمده ام تا به خاطر مقامى كه در پيشگاه خدا دارى به تو سلام كنم .
موسى : اين كلاه چيست كه بر سر دارى ؟ ابليس : با (رنگها و زرق و برق ) اين كلاه دل مردم را مى ربايم .
موسى : به من از گناهى خبر بده كه هر گاه انسان مرتكب آن گردد، تو بر او مسلط گردى .
ابليس گفت : اذا اعجبة نفسه ، و استكثر عمله و صغر فى عينه ذنبه .
: (( در سه مورد بر انسان مسلط مى شوم : 1 هنگامى كه او از خود راضى شود (و اعمال خود را بپسندد و خودبين باشد)؛ 2 هنگامى كه او عملش را زياد تصور كند؛ 3 هنگامى كه او گناهش را كوچك بشمرد. ))
شخصى به محضر امام صادق (ع ) آمد و تقاضاى قرض كرد، تا هر وقت برايش ميسور شد، قرضش را بپردازد.
امام صادق (ع ) به او فرمود: (( مدت آن را قرار دهم تا هنگامى كه محصول كشاورزى تو بدست آيد. )) او گفت : نه به خدا، كشاورزى ندارم .
امام فرمود: پس مدت آن را قرار بدهم تا سودى از تجارت بدست آورى .
او گفت : نه به خدا، تجارتى ندارم .
امام فرمود: پس مدت آن را قرار دهم تا (مثلا) بافته خود را بفروشى .
او گفت : نه به خدا بافندگى ندارم .
امام صادق (ع ) فرمود: بنابراين تو از كسانى كه خداوند براى او حقى بر اموال ما قرار داده است (تو نيازمندى و كار و كاسبى ندارى و بنابراين بايد به تو كمك بلاعوض كرد.) آنگاه امام صادق (ع ) كيسه اى را كه در آن درهم بود طلبيد، و دست در ميان آن نمود و يك كف دست ، درهم از ميان آن بيرون آورد و به او داد و به او چنين سفارش كرد:
اتّق الله و لاتسرف و لا تقتر و لكن بين ذلك قواما.
: (( از خدا بترس و پرهيزگار باش ، و در مصرف مال ، نه اسراف كن و نه بر خود تنگ بگير، بلكه حد عادلانه و متوسط را رعايت كن . ))
1 رضاشاه وقتى كه از ايران رانده شد، يك شمشير جواهر نشان قديمى زيبا و گرانقيمت از خزانه سلطنتى