داستان دوستان

محمد محمدی اشتهاردی

جلد 2 -صفحه : 274/ 146
نمايش فراداده


  • خود بده انصاف اى مرد گزين مرد عابد زين سخن مدهوش شد اى سگ نفس بهائى ياد گير بر تو گر از صبر نگشايد درى از سگ گرگين گبران كمترى

  • بى حياتر كيست من يا تو ببين ؟ دست خود بر سر زد و بيهوش شد اين قناعت از سگ آن گبر پير از سگ گرگين گبران كمترى از سگ گرگين گبران كمترى

110 - ابوذر بر سر قبر پسر

ابوذر پسرى بنام (( ذر )) داشت ، اين يگانه پسرش جوانمرگ شد، ابوذر كنار قبر او آمد و گفت : خدا رحمت كند تو را كه نسبت به من نيكوكار بودى ، و حق فرزندى را ادا نمودى ... والله از اين جهت كه مرده اى ، گريه نمى كنم ، بلكه گريه ام براى آن است كه بر تو بعد از مرگ چه گذشت آيا فرشتگان چه گفتند و تو چگونه پاسخ دادى ؟ خداوندا من حقوقى را كه بر او در رابطه با من واجب كرده بودى بخشيدم ، تو نيز او را ببخش كه سزاوارتر از همه در بخشش و كرم هستى .

111 - ناپايدارى دنيا از ديدگاه پيامبر(ص )

پيامبر(ص ) روى حصيرى آرميده بود، يكى از اصحاب بر او وارد شد او را روى حصير ديد كه اثر آن حصير در پهلوى آن حضرت ديده مى شد، عرض ‍ كرد: (( اى رسول خدا اگر براى خود فرش نرمى برگزينى مطلوب تر است . )) پيامبر(ص ) در پاسخ فرمود: مالى و للدنيا... (( مرا به دنيا چه كار؟ مثل من با دنيا همچون مسافر سواره اى است كه در روز سوزان تابستان ، كنار درختى مى آيد تا ساعتى از روز خود را در سايه آن درخت استراحت كند، سپس حركت كرده و آنجا را ترك مى كند. )) شخصى از آن حضرت پرسيد: انسان در دنيا چگونه زيست كند؟ آن حضرت فرمود: مانند كاروانى كه در حال عبور است ، او پرسيد: چگونه سكونت در دنيا را برگزيند؟ فرمود: به اندازه كسى كه از كاروان ، عقب افتاده است ، او پرسيد: بين دنيا و آخرت چه اندازه فاصله است ؟ فرمود: به اندازه فرو خواباندن چشم ، خداوند در قرآن (آيه 35 احقاف ) مى فرمايد:

كانّهم يوم يرون مايوعدون لم يلبثوا الا ساعة من نهار.

: (( آنها در قيامت ، احساس مى كنند كه گوئى بيش از ساعتى از يك روز، در دنيا توقف نداشته اند. ))

112 - جلوگيرى على (ع ) از كتك خوردن سلمان

اعتراض شديد اصحاب بزرگ و طرفداران امام على (ع ) باعث شد كه ابوبكر بالاى منبر، خاموش شد و نتوانست پاسخ بگويد، و پس از مدتى سكوت گفت :

وليكم و لست بخيركم و على فيكم اقيلونى اقيلونى .

: (( من زمام رهبرى شما را بدست گرفتم ، ولى تا على (ع ) هست من بهترين فرد شما نيستم ، مرا رها كنيد و به خودم واگذاريد. )) عمر فرياد زد: (( اى فرومايه از منبر پائين بيا، وقتى كه تو نمى توانى به احتياج و استدلال اصحاب پاسخ بدهى چرا خود را در چنين مقامى قرار داده اى ؟... )) ابوبكر از منبر پائين آمد و به خانه خود رفت و سه روز از خانه بيرون نيامد.

در اين ميان با تلاش افراد، چهار هزار نفر شمشير بدست اجتماع كرده وارد خانه ابوبكر شدند و او را