اسامه به محضر رسول خدا (ص ) آمد و عرض كرد: (( آيا اجازه مى دهى ، چند روزى به سوى جبهه حركت نكنيم تا شما شفا يابيد، زيرا من در اين حالتى كه شما بسر مى بريد اگر از مدينه بيرون روم قلبم نگران و مجروح است )) پيامبر (ص ) فرمود:
انفذ يا اسامة فانّ القعود عن الجهاد لا يسقط فى حال من الاحوال .
: (( اى اسامه ، به راه خود ادامه بده زيرا نشستن از جهاد در هيچ حالى از احوال ، ساقط نمى گردد )) .
سپس پيامبر (ص ) شنيد: بعضى از منافقان از تحت فرماندهى اسامه خارج شده اند فرمود: (( اسامه از محبوبترين انسانها در نزد من است ، شما را در مورد او، توصيه به خير و نيكى مى كنم ، اگر در مورد امارت و فرماندهى او سخن داريد، در مورد پدرش (( زيد )) نيز ايراد داشتيد، پدرش سزاوار و شايسته امارت بود سوگند به خدا اسامه نيز سزاوار وشايسته فرماندهى است )) .
دعبل خزائى از شاعران متعهّد و حماسه سرايان معروف از اصحاب حضرت رضا(ع ) است ، او اشعار پرمحتوا و شور آفرينى در مدح و هدف و مراثى ائمه اهل بيت (ع ) مى سرود، و در مجامع مى خواند، با اين كه سخت در خطر مرگ ، از طرف خلفاى بنى عباس بود.
جالب اين كه : پس از درگذشت او، پسرش على بن دعبل ، او را در عالم خواب ديد كه لباس سفيد پوشيده و كلاه سفيد بر سر دارد، احوال پدر را پرسيد.
دعبل گفت (( من پس از مرگ بخاطر بعضى از اعمال بد گذشته ام در گرفتارى دشوارى بسر مى برم ، تا اين كه سعادت آن را يافتم كه با رسول خدا (ص ) ملاقات كردم در حالى كه آنحضرت كلاه و لباس سفيدى در بر داشت ، به من فرمود: تو دعبل هستى ؟ گفتم : (( آرى )) فرمود: سخن (و سروده ) خود را كه در مورد فرزندان من است برايم بخوان ، آنگاه (( پدرم گفت )) اين اشعار را خواندم :
يعنى : (( خداوند دندان روزگار را- هنگام خنده - نخنداند، با اين كه آل محمد (ص ) مظلوم و مورد ستم دشمنان واقع شدند، آنها را كه از وطن و محل سكونت خود، تبعيد و دور نمودند، گوئى كه آنها جنايت غير قابل بخشش كرده بودند )) .
رسول اكرم (ص ) فرمود: (( آفرين بر تو )) سپس لباس و كلاه سفيد خود را به من داد و آن را پوشيدم و مرا شفاعت كرد.
دعبل خزاعى شاعر متعهد و آگاه ، وقتى قصيده شورانگيز خود را در حضور امام رضا(ع ) خواند، و سپس تقاضاى لباسى از آنحضرت (براى تبرك ) نمود، امام رضا(ع ) يكى از لباسهاى خود را به او داد.
وقتى دعبل از خراسان به وطن (شوش ) برگشت ، كنيزى داشت كه بسيار به او علاقمند، ديد زخم جانكاهى در چشمهاى او پديد آمده پزشكان آن زمان آمدند و پس از معاينه چنين نظر دادند: (( در مورد چشم راست او، ما قادر به معالجه نيستيم و راهى براى بهبود آن نمى يابيم ، اما در مورد چشم چپ او، به درمان ومعالجه مى پردازيم اميدواريم كه سلامتى خود را بازيابد )) .
دعبل ، از اين پيش آمد، سخت ناراحت وغمگين شد به طورى كه بسيار گريه كرد، سپس به ياد باقى مانده لباس حضرت رضا(ع ) افتاد كه در دستش بود (و قسمت ديگر را مردم قم از او گرفته بودند).
آن لباس را به چشم كنيز كشيد، و چشم او را با قسمتى از آن باقى مانده لباس در اول شب بست . وقتى كه صبح شد، و دستمال را باز كرد، ديد چشمش خوب شده به طورى كه به بركت حضرت رضا(ع ) بهتر از قبل از بيمارى گشته است .