داستان دوستان

محمد محمدی اشتهاردی

جلد 2 -صفحه : 274/ 43
نمايش فراداده

، ديدم پيامبر (ص ) در ميان قبرى ايستاده و با افرادى ، جنازه اى را دفن مى كنند، رسول خدا (ص ) به حاضران گفت : جنازه برادرتان را نزديك بياوريد، آنان جنازه را به حضرت دادند، و پيامبر (ص ) او را به خاك سپرد، اطلاع يافتم جنازه عبدالله است ، وقتى پيامبر (ص ) جنازه او را در خاك سپرد، به طرف آسمان رو كرد و عرض نمود: اللهم انى امسيت راضيا عنه فارض عنه : (( خدايا من از او راضى و خشنودم ، تو هم از او راضى و خشنود باش )) .

ابن مسعود مى گويد: (( من و همه حاضران گفتيم : (( كاش ما صاحب اين قبر بوديم ، و پيامبر (ص ) در مورد ما اين گونه دعا مى كرد ))

92 - پاسخ به سؤال هنرنما

از داستانهاى معروف اينكه : مردى كه با طنز و معما خو گرفته بود، نزد شخصى رفت و گفت : (( تو آدم باهوشى هستى ، بگو بدانم آن كدام امام بود كه در بصره ، شغال در بالاى مناره او را خورد؟! )) شخص باهوش در پاسخ گفت : اولا امام نبود و پيامبر بود، ثانيا بصره نبود و كنعان بود، ثالثا بالاى مناره نبود و داخل چاه بود، رابعا شغال نبود و گرگ بود، و خامسا او را نخورد (و آن پيامبر، يوسف بود).

به اين ترتيب پنج اشكال ، به طرح سؤال معما گونه معما پرداز هنرنما وارد نمود.

93 - يكى از پسر عمه هاى پيامبر (ص )، طليب بن عمير است كه مادرش (( اروى )) دختر عبدالمطلب بود

وى در همان آغاز بهثت در سن و سال نوجوانى به اسلام گرويد و با مسلمانان تحت رهبرى جعفر طيار به حبشه هجرت كرد، و در همان آغاز مادرش با راهنمائى او به اسلام جذب گرديد.

او مسلمانى شجاع و باوفا و مخلص بود، و سرانجام در سن 35 سالگى در جنگ اجنادين (در سرزمين فلسطين ) كه در سال 13 هجرت واقع شد به شهادت رسيد.

او علاوه بر اينكه خود، از مدافعان شجاع و مخلص اسلام بود، فرزندانش را نيز براى دفاع از حريم اسلام آماده ساخت ، و با تبليغات پياپى ، نور اسلام را بر قلب مادرش (( اروى )) تابانيد.

توضيح اينكه : (( نزد مادرش آمد و گفت : من پيرو محمد (ص ) شده و قبول اسلام كرده ام )) . اروى با اينكه هنوز ايمان نياورده بود. گفت : سزاوارترين كسى كه بايد تو از او پشتيبانى كنى پسر دائيت محمد (ص ) است ، سوگند به خدا اگر توانائى مردان را داشتم در حفظ آنحضرت از گزند دشمن مى كوشيدم .

طليب گفت : مادرم با اينكه برادرت حمزه مسلمان شده تو چرا مسلمان نمى شوى ؟ مادر گفت : منتظر خواهرانم هستم تا ببينم آنها چه مى كنند، و من يكى از آنها هستم .

طليب مادرش را سوگند داد كه برو نزد پيامبر (ص ) و قبول اسلام كن ، سرانجام مادرش نزد پيامبر (ص ) رفت و گواهى به يكتائى خدا و حقانيت رسالت پيامبر (ص ) داد.

94 - نصيحت غرورشكن !

فتح و آزادسازى مكه بدست تواناى مسلمانان تحت رهبرى داهيانه پيامبر (ص ) در سال هشتم هجرت واقع شد، كه براستى ميتوان آن را بزرگترين فتح و پيروزى اسلام در عصر پيامبر (ص ) دانست .

اين فتح ممكن بود بعضى از بستگان نزديك پيامبر (ص ) مانند بنى هاشم و بنى عبدالمطلب را مغرور سازد، پيامبر (ص ) در همان زمان شيرين فتح ، در مكه كنار كعبه ، آنها را به دور خود جمع كرد، و خود بالاى كوه كوچك صفا رفت و خطاب به آنها چنين فرمود:

(( اى فرزندان عبدالمطلب و اى خاندان هاشم ! من از سوى خدا، رسول خدا براى شما هستم ، و نسبت به شما مهربان و دلسوز مى باشم ، نگوئيد: ان محمدا منا (( البته محمد (ص ) از ما است )) (و همين موضوع شما را مغرور سازد) سوگند به خدا از ميان شما و غير شما، از دوستان من نخواهيد بود، مگر پرهيزكاران ، آگاه باشيد مبادا در روز قيامت به گونه اى با شما ملاقات كنم و شما را بشناسم كه دنيا (و بار ماديت ) را به شانه هاى خود حمل مى كنيد، ولى ساير مردم ، آخرت را حمل مى كنند، آگاه باشيد، اينك من عذر خود را در رابطه با شما بيان مى كنم : وان لى عملى وان لكم عملكم : (( براى من همان نتيجه عمل خودم هست ، و براى