شخصى به حضور رسول خدا (ص ) آمد و عرض كرد به من درس بياموز.
پيامبر (ص ) فرمود: (( برو ولى مراقب باش كه خشم و غضب نكنى )) .
آن شخصى گفت : همين موعظه ، مرا كه كافى است .
به سوى خانه خود رهسپار شد، ناگهان ديد جمعى از بستگان او از خانه بيرون آمده اند و بر سر موضوعى با قوم ديگرى مى خواهند بجنگيد. وقتى ديد خويشانش مسلّح شده اند، از نيز اسلحه خود را برداشت و به خويشانش پيوست . در اين وقت حساس ، سخن پيامبر (ص ) بيادش آمد كه فرمود: (( غضب نكن )) فورا اسلحه اش را به كنارى انداخت ، سپس آرام آرام نزد قوم طرف مقابل آمد و به آنها گفت : (( شما از قتل و مجروح كردن و نزاع چه فايده اى ديده ايد، شما نزد من آئيد هر چقدر مال و ثروت خواستيد من ضامن مى شوم به شما بدهم )) .
اين سخن آرام ، در آنها آنچنان اثر نيك گذاشت كه بى درنگ گفتند: ما سزاوارتر هستيم كه اين كار را بكنيم و پيشقدم در نابودى نزاع شويم ، به اين ترتيب خشم و غضب رفت و جاى خود را به صلح و صفا داد.
از سخنان امام صادق عليه السّلام است (( شيطان لشگرى همچون غضب و زنان (هرزه ) ندارد )) .
امام باقر عليه السّلام فرمود: هنگامى كه روز قيامت برپا مى شود (و محاكمه و باز خواست انسانها شروع مى گردد) انسانى را مى آورند و به او گفته مى شود: احتجّ (براى نجات خود، احتجاج كن و دليل بياور).
او در پاسخ گويد: (( خداوندا مرا آفريدى و هدايت كردى و رزق و روزى و امكانات مرا گسترده و وسيع نمودى ، و من نيز از اين امكانات (حسن استفاده كردم ) و نسبت به انسانها برخورد نيك نمودم ، به آنها بخشيدم ، و بر آنها آسان گرفتم و به آنها كمك كردم ، به اميد اينكه امروز (كه روز قيامت است ) مرا مشمول رحمت خود قرار دهى و بر من آسان گيرى و به زندگى من وسعت بخشى )) .
خداوند (به فرشتگان رحمت ) خطاب مى كند: صدق عبدى ادخلوه الجنة : (( بنده من راست مى گويد، او را وارد بهشت كنيد )) به قول سعدى :
در روايت آمده : رسول خدا(ص ) با جمعى از اصحاب خود، در خانه اش غذا مى خوردند، سائلى معول و فلج به در خانه آنحضرت آمد، پيامبر (ص ) به او اجازه ورود داد، وقتى وارد شد چون نمى توانست بنشيند، پيامبر (ص ) او را روى زانوى خود نشاند و نگهداشت و سپس به او فرمود: (( از غذا بخور )) .
مردى از قريش كه در مجلس حاضر بود، از ديدن اين بيمار مفلوك ، اظهار تنفّر و انزجار كرد، مدتى نگذشت كه همين قريشى مغرور به همين درد، مبتلا شد و جان سپرد.
نيز نقل شده : پيامبر (ص ) غذا مى خورد، در اين هنگام ، سياه چهره اى كه بيمارى آبله گرفته بود، و پوست زخمهاى آبله بدنش جدا شده بود، به حضور رسول اكرم (ص ) آمد، او نزد هر شخصى مى نشست ، آن شخص از نزد او برمى خواست و به كنار مى رفت .
پيامبر (ص ) برخاست و او را در بغل دست خود نشاند و احترام شايانى به او نمود بهتر آن است كه اين داستان را با شعر ذيل پايان دهم :