185 - حكايت عجيبى از علامه طبرسى
امين الدين فضل بن حسن طبرسى مؤ لف تفسير معروف (( مجمع البيان )) در سبزوار مى زيست و در قرن ششم بسال 548 يا 542 ه -.ق از دنيا رفت و قبر شريفش در مشهد مقدس در روبروى خيابان طبرسى در كنار ميدان ، معروف و مشهور است .و معروف است كه در تخريب اطراف حرم مطهر حضرت رضا عليه السّلام كه در چند سال قبل صورت گرفت ، قبر علامه طبرسى ، ويران شد، شاهدان عينى ديدند كه پيكر مقدس او تر و تازه مانده است با اينكه حدود هشت قرن و نيم از رحلت او مى گذشت .از حكايتهاى مشهورى كه به مرحوم طبرسى نسبت مى دهند اينكه :(( سكته سنگين بر او عارض شد به گونه اى كه بى حركت به زمين افتاد، بستگان و حاضران تصور كردند كه از دنيا رفته است (با توجه به اينكه وسائل طبّى در آن زمان ، بخصوص در قريه اى مثل سبزوار نبود، بدن او را برداشته و بردند غسل دادند و كفن نمودند و دفن كردند و طبق معمول به خانه هايشان باز گشتند.ناگهان او در درون تاريك قبر، به هوش آمد ولى خود را در قبر يافت ، متوجّه خداى مهربان شد و نذر كرد هرگاه از آن تنگناى قبر نجات پيدا كند و سلامتى خود را باز يابد، كتابى در تفسير قرآن ، تاءليف نمايد.اتفاقا بعضى از كفن دزدها در كمين قبر او بود، و تصميم گرفته بود قبر او را نبش كرده ، و كفن او را بدزدد.كفن دزد در بيابان خلوت ، مشغول خراب كردن قبر او شد، خشتهاى لحد را برداشت ، و بند كفن را گشود، و همينكه خواست كفن را از بدن علامه طبرسى بيرون آورد، علامه دست او را گرفت .كفن دزد، سخت ترسيد، سپس علامه با او سخن گفت ، او بيشتر ترسيد، ولى علامه جريان را به او بازگو نمود و به او گفت مترس ، سپس كفن دزد علامه طبرسى را به دوش گرفت و او را به منزلش برد.خمير مايه استاد شيشه گر، سنگ است عدو شود سبب خير گر خدا خواهد علامه ، كفنهاى خود را به كفن دزد داد و اموال بسيار به او بخشيد، و او بدست علامه طبرسى ، توبه كرد.سپس علامه به نذر خود وفا كرد و تفسير گرانقدر مجمع البيان را كه در ده جلد است به عربى است به عربى نوشت )) .186 - سخنى عميق از امام خمينى و تصحيح شعر
يكى از دانشمندان و پيشكاران حضرت امام خمينى (مدعظه العالى ) نقل مى كند: (( من در نجف اشرف ، به متناسب درس اخلاقى امام كه در ضمن آن فرمودند: (( بسيارى هستند كه دنيا را در همان ديد محدود خود مى نگرند، و دنيايشان همان دنياى مادّى است ، و بينش آنها، پرواز در فضاى بى كران معنويت ندارد )) يك شعر به همين مناسب سروده و در پاورقى نوشتم و آن شعر اين بود:چو كرمى كه ميان سيب نهان است زمين و آسمان او همان است نوشته را قبل از چاپ به امام دادم ، آن را مطالعه كرده ، در مورد اين شعر نوشته بودند: (( شعر از نظر قافيه ، جور نيست ، مگر آنكه آن را به اين صورت در آوريد:
چو كرمى كو ميان به نهان است
زمين و آسمان او همان است
زمين و آسمان او همان است
زمين و آسمان او همان است