عبدالله بن جعفر، داماد و برادرزاده على (ع ) بود روزى در عصر خلافت آن حضرت به حضور او آمد و عرض كرد:(( شايسته است كه امر كنى كه براى زندگى روزمرّه خودم به كمك مالى شود، سوگند به خدا براى تاءمين زندگى چيزى ندارم جز اينكه گوسفند يا الاغ خود را بفروشم . امام على (ع ) به او فرمود: نه ، چيزى براى تو نزد من نيست ، مگر اينكه به عموى خود دستور بدهى تا (از بيت المال ) دزدى كند و به تو بدهد.
149 - از كلاس درس پاكمردى وارسته
آيت الله العظمى سيّد محمّد تقى خوانسارى ، از علماى بسيار وارسته و از مراجع مجاهد و بزرگ حوزه علميّه قم بود كه بسال 1371 قمرى در قم در گذشت و قبر شريفش در قسمت شمال جنوبى مرقد خضرت معصومه (ع ) در مسجد بالا سر قم قرار گرفته است .اين مرد بزرگ در ابعاد مختلف علمى و اخلاقى ، تنديسى از تقوا و اخلاص و نورانيّت بود .يكى از اساتيد بر جسته حوزه علميه قم دو نكته اخلاقى از ايشان نقل كرده كه در اينجا مى آورديم :1 ما چند نفر بوديم ، مى خواستيم خدمت حضرت آيت الله العظمى خوانسارى برسيم ، نزديك منزل ايشان كه رسيديم ، ديديم ايشان از جائى دارند به طرف خود مى آيند، به در منزل رسيدند سائلى به سر رسيد و به ايشان عرض كرد كه من پيراهن ندارم ، آقا وارد اطاق شد، ما هم پشت سر ايشان وارد اطاق شديم ، ديديم قباى خود را از تن بيرون آوردند و بعد پيراهن را از تن بيرون آوردند و به آن سائل دادند، و سپس قباى خود را پوشيد و همانطور بدون پيراهن نشست ، و به سؤالات ما پاسخ مى داد.2 در جريان نماز باران خواندن آيت اللّه العظمى خوانسارى ،و باريدن باران به بركت نماز او، از قرارى كه در آن هنگام شنيده شد، آيت اللّه العظمى سيّد محمد حجّت و آيت اللّه العظمى صدر، به ايشان پيام دادند كه ما هم حاضريم در نماز باران شركت كنيم .ايشان در پاسخ آن پيام فرمودند: (( شما شركت نكنيد من نماز باران را مى خواندم ، اگر خداوند دعاى ما را مستجاب كرد و باران آمد مردم آن را به حساب همه روحانيّت مى گذارند و موجب عزّت و عظمت روحانيّت مى شود، و اگر نيامد، مردم اين را به حساب من مى گذارند، امّا موقعيّت شما محفوظ مى ماند، بگذاريد اگر لطمه اى به وجهه كسى وارد شد، آن من باشم و وجهه و موقيّت شما (براى اسلام ) محفوظ باشد. ))
150 - شجاعت امام حسن (ع )
جنگ جمل در بصره بين سپاه على (ع ) و سپاه طلحه و زبير، در گرفت ، آتش جنگ شعله ور گرديد، امير مؤمنان على (ع ) پسرش محمّد حنفيّه را طلبيد و نيزه خود را به او داد و فرمود: با اين نيزه به دشمن حمله كن ، محمّد حنفيّه به سوى دشمن حركت كرد، ولى در برابر گردان بنوضبّه قرار گرفت ، و نتوانست كارى انجام دهد، عقب نشينى كرد و به حضور پدر بازگشت ، هماندم امام حسن (ع ) بر جهيد و نيزه را از او گرفت و به ميدان شتافت و مقدارى با دشمن جنگيد و باز گشت ، در حالى كه نيزه اش خون آلود بود.محمّد حنفيّه وقتى كه دلاورى امام حسن (ع ) را دريافت ، صورتش (از شرمندگى ) سرخ شد، امام على (ع ) به محمّد حنفيّه فرمود:لا تانف فانّه ابن النبى و انت ابن على .: (( سرافكنده نباش ، زيرا حسن (ع ) پسر پيامبر (ص ) است تو پسر على هستى . ))
151 - تعين جايزه براى چهار تروريست
معاويه براى كشتن امام حسن (ع )، پيش خود طرحى ريخت و آن اين بود، توسّط جاسوسان خود، با چهار نفر از منافقين تماس گرفت ، و براى هريك از آنها، يك نفر جاسوس تعين كرد تا محرمانه به تك تك آن چهار نفر بگويند كه اگر امام حسن (ع ) را با زهر و يا اسلحه بكشند، دويست هزار درهم جايزه دارند، بعلاوه از جانب معاويه براى فرماندهى يكى از گردانها منصوب خواهند