148 - حاكميّت ضوابط در حكومت على (ع ) - داستان دوستان جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان دوستان - جلد 2

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

148 - حاكميّت ضوابط در حكومت على (ع )

عبدالله بن جعفر، داماد و برادرزاده على (ع ) بود روزى در عصر خلافت آن حضرت به حضور او آمد و عرض كرد:

(( شايسته است كه امر كنى كه براى زندگى روزمرّه خودم به كمك مالى شود، سوگند به خدا براى تاءمين زندگى چيزى ندارم جز اينكه گوسفند يا الاغ خود را بفروشم . امام على (ع ) به او فرمود: نه ، چيزى براى تو نزد من نيست ، مگر اينكه به عموى خود دستور بدهى تا (از بيت المال ) دزدى كند و به تو بدهد.

149 - از كلاس درس پاكمردى وارسته

آيت الله العظمى سيّد محمّد تقى خوانسارى ، از علماى بسيار وارسته و از مراجع مجاهد و بزرگ حوزه علميّه قم بود كه بسال 1371 قمرى در قم در گذشت و قبر شريفش در قسمت شمال جنوبى مرقد خضرت معصومه (ع ) در مسجد بالا سر قم قرار گرفته است .

اين مرد بزرگ در ابعاد مختلف علمى و اخلاقى ، تنديسى از تقوا و اخلاص ‍ و نورانيّت بود .

يكى از اساتيد بر جسته حوزه علميه قم دو نكته اخلاقى از ايشان نقل كرده كه در اينجا مى آورديم :

1 ما چند نفر بوديم ، مى خواستيم خدمت حضرت آيت الله العظمى خوانسارى برسيم ، نزديك منزل ايشان كه رسيديم ، ديديم ايشان از جائى دارند به طرف خود مى آيند، به در منزل رسيدند سائلى به سر رسيد و به ايشان عرض كرد كه من پيراهن ندارم ، آقا وارد اطاق شد، ما هم پشت سر ايشان وارد اطاق شديم ، ديديم قباى خود را از تن بيرون آوردند و بعد پيراهن را از تن بيرون آوردند و به آن سائل دادند، و سپس قباى خود را پوشيد و همانطور بدون پيراهن نشست ، و به سؤالات ما پاسخ مى داد.

2 در جريان نماز باران خواندن آيت اللّه العظمى خوانسارى ،و باريدن باران به بركت نماز او، از قرارى كه در آن هنگام شنيده شد، آيت اللّه العظمى سيّد محمد حجّت و آيت اللّه العظمى صدر، به ايشان پيام دادند كه ما هم حاضريم در نماز باران شركت كنيم .

ايشان در پاسخ آن پيام فرمودند: (( شما شركت نكنيد من نماز باران را مى خواندم ، اگر خداوند دعاى ما را مستجاب كرد و باران آمد مردم آن را به حساب همه روحانيّت مى گذارند و موجب عزّت و عظمت روحانيّت مى شود، و اگر نيامد، مردم اين را به حساب من مى گذارند، امّا موقعيّت شما محفوظ مى ماند، بگذاريد اگر لطمه اى به وجهه كسى وارد شد، آن من باشم و وجهه و موقيّت شما (براى اسلام ) محفوظ باشد. ))

150 - شجاعت امام حسن (ع )

جنگ جمل در بصره بين سپاه على (ع ) و سپاه طلحه و زبير، در گرفت ، آتش ‍ جنگ شعله ور گرديد، امير مؤمنان على (ع ) پسرش محمّد حنفيّه را طلبيد و نيزه خود را به او داد و فرمود: با اين نيزه به دشمن حمله كن ، محمّد حنفيّه به سوى دشمن حركت كرد، ولى در برابر گردان بنوضبّه قرار گرفت ، و نتوانست كارى انجام دهد، عقب نشينى كرد و به حضور پدر بازگشت ، هماندم امام حسن (ع ) بر جهيد و نيزه را از او گرفت و به ميدان شتافت و مقدارى با دشمن جنگيد و باز گشت ، در حالى كه نيزه اش خون آلود بود.

محمّد حنفيّه وقتى كه دلاورى امام حسن (ع ) را دريافت ، صورتش (از شرمندگى ) سرخ شد، امام على (ع ) به محمّد حنفيّه فرمود:

لا تانف فانّه ابن النبى و انت ابن على .

: (( سرافكنده نباش ، زيرا حسن (ع ) پسر پيامبر (ص ) است تو پسر على هستى . ))

151 - تعين جايزه براى چهار تروريست

معاويه براى كشتن امام حسن (ع )، پيش خود طرحى ريخت و آن اين بود، توسّط جاسوسان خود، با چهار نفر از منافقين تماس گرفت ، و براى هريك از آنها، يك نفر جاسوس تعين كرد تا محرمانه به تك تك آن چهار نفر بگويند كه اگر امام حسن (ع ) را با زهر و يا اسلحه بكشند، دويست هزار درهم جايزه دارند، بعلاوه از جانب معاويه براى فرماندهى يكى از گردانها منصوب خواهند

/ 274