24 - دو جلسه مذاكره در نصف شب عاشورا - داستان دوستان جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان دوستان - جلد 2

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

يكسال او را طلاق داد، و از او يك فرزند بنام غلامرضا به وجود آمد، در همين يكسال هم ، هميشه بين مادر محمّدرضا و او، به علت حسادت ، دعوا و جنجال بود.

يكى دو سال بعد، رضاخان با دختر مجلل الدّوله ، بنام عصمت الملوك دولتشاهى (كه او نيز از طايفه قاجار بود و پدرش نواده فتحعلى شاه بود) ازدواج كرد، و فرزندان رضاخان از عصمت عبارتند از: عبدالرضا، احمدرضا، محمودرضا، فاطمه و حميدرضا.

با خروج رضاخان از ايران ، جدال ميان مادر محمّدرضا و عصمت خاتمه يافت ، به اين ترتيب كه مادر محمّدرضا، عصمت را از كاخ گلستان بيرون كرد.

24 - دو جلسه مذاكره در نصف شب عاشورا

از حضرت زينب (ع ) نقل شده فرمود: نيمه شب عاشورا به خيمه برادرم حضرت عباس (ع ) رفتم ، ديدم جوانان قمر بنى هاشم كنار او حلقه زده اند و آنحضرت مثل شير ضرغام نشسته و با آنها مذاكره مى كند و به آنها مى فرمايد: (( اى برادرانم و اى پسر عموهايم ! فردا هنگامى كه جنگ با دشمن شروع شد، شما بايد پيشقدم شويد و به عنوان نخستين افراد به ميدان برويد، تا مبادا مردم بگويند بنى هاشم ما را به يارى دعوت كردند ولى زندگى خود را بر مرگ ما ترجيح دادند )) .

جوانان بنى هاشم با كمال اشتياق گفتند: (( ما مطيع فرمان تو هستيم )) .

زينب (س ) مى گويد: از آنجا كه به خيمه حبيب بن مظاهر رفتم ديدم اصحاب (غير بنى هاشم ) را به دور خود جمع كرده و با آنها سخن مى گويد: از جمله مى فرمايد: (( اى ياران ، فردا كه جنگ شروع شد، شما بايد نخستين افرادى باشيد كه به ميدان رزم برويد، مباد بگذاريد بنى هاشم زودتر از شما به ميدان بروند، زيرا بنى هاشم ، سادات و بزرگان ما هستند، ما بايد خود را فداى آنها كنيم )) .

اصحاب گفتند: القول قولك : (( سخن تو درست است )) و به آن وفا كردند و زودتر از قمر بنى هاشم به ميدان رفته و پس از رزم ، به شهادت رسيدند.

25 - جانبازى بُرَيْر در شب تاسوعا

بريربن خضير از پارسايان روزگار و قاريان و معلّمين قرآن و از شيعيان خالص امام على (ع ) از قبيله همدان در كوفه بود، او در ماجراى كربلا، به سپاه امام حسين (ع ) پيوست و از ياران مخلص آنحضرت بود تا اينكه در روز عاشورا پس از فداكارى بى نظير شربت شهادت نوشيد.

او در كربلا به امام حسين (ع ) عرض كرد: (( اى پسر رسول خدا، خداوند بر ما منّت نهاد كه در ركاب تو بجنگيم ، و بدنهاى ما قطعه قطعه گردد، ما براى وصول به شفاعت جدّت در قيامت ، در راه تو كشته خواهيم شد )) .

حضرت سكينه (ع ) مى گويد: شب نهم محرم ، آب در خيام امام حسين (ع ) تمام شد و ظرفها و مشكها خشكيد، بقدرى تشنگى بر ما غالب شد كه لبهاى ما خشك شد، تمنّاى يك جرعه آب مى كرديم ولى نمى يافتيم ، من نزد عمّه ام زينب (س ) رفتم بلكه نزد او آبى بيابم ، وقتى به خيمه اش رفتم ديدم برادر كوچك عبداللّه شيرخوار در آغوش او است و از شدّت عطش ‍ زبان خود را گاز مى گيرد، و عمّه ام گاه مى ايستد و گاه مى نشيند، گريه گلويم را گرفت ، ولى براى اينكه عمّه ام آزرده نشود، آرامش خود را حفظ كردم ، در اين هنگام عمّه ام به من رو كرد و فرمود: چرا گريه مى كنى ؟ گفتم : براى برادر شير خوارم مى گريم ، فرمود: برخيز تا به خيمه هاى عموها و پسر عموها برويم تا شايد آبى را ذخيره كرده باشند.

گفتم : گمان ندارم در نزد آنها آب باشد، در عين حال به خيمه هاى آنها رفتيم ، حدود بيست دختر و پسر كودك به دنبال ما آمدند، و همه آنها از ما آب خواستند و فرياد مى زدند: العطش ، العطش ، در اين هنگام برير بن خضير كه همراه سه نفر از اصحابش بود، گريه كودكان را شنيد، پرسيد: اين گريه براى چيست ؟ شخصى به او گفت : اين گريه از كودكان حسين (ع ) است كه از شدّت تشنگى مى گريند.

برير به اصحاب خود رو كرد و گفت : آيا رواست كه در دست ما شمشير باشد و كودكان رسول خدا از تشنگى جان

/ 274