143 - جرقه نور بر قلب دو برادر - داستان دوستان جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان دوستان - جلد 2

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

كند و اين آيه دليل بر آنست كه فقهاء بايد در بدست آوردن (( بسط يد )) (قدرت و حكومت ) كوشا باشند، اصل آيه اين است :

واعدوا لهم مااستطعتم من قوه و من رباط الخيل ترهبون به عدوالله وعدوكم ...

(( برابر دشمنان ، آنچه توانائى داريد، از (( نيرو )) آماده سازيد، و همچنين مركبهاى ورزيده (براى ميدان نبرد) تا بوسيله آن ، خدا و دشمن خويش را بترسانيد )) .

5- سال 1348 شمسى بود، از طرف حزب بعث عراق ، وى را احضار كرده و نزد رئيس جمهور وقت (( احمد حسن البكر )) بردند، حسن البكر در ضمن گفتگو به او هشدار شديد داد كه شنيده مى شود شما در گوشه و كنار مردم را بر ضد حزب بعث مى شورانى ، كارى نكن كه با توجه گونه اى رفتار شود و در نتيجه موجب نگرانى پدر گردد.

سرانجام حزب خونخوار بعث ، با دسيسه اى مخفيانه ، ايشان را مسموم كرده و به شهادت مى رسانند، مرگ ناگهانى او براى همگان ، مشكوك بود، پزشك معالج گفته بود، اگر اجازه داده شود من با كالبدشكافى اثبات مى كنم كه آيت الله آقا مصطفى خمينى مسموم شده است ، و بعدا همين پزشك مورد تهديد و تعقيب حزب بعث عراق قرار گرفت .

شهادت اين بزرگمرد الهى و شهيد آغازگر و پيشتاز آنچنان موجى در ايران ايجاد كرد كه باعث انفجار نور و جرقه هاى عظيم انقلاب در ظلمتكده رژيم شاهنشاهى شد، خون پاك او، موجب جريان خون در سال 56 و 57 گرديد و سرفصل جديدى در مبارزه نور بر ضد ظلمت شد و نخست از قم و تهران و تبريز و يزد و كرمان به ترتيب باعث تظاهرات خونين شد و كم كم همه جا را فرا گرفت و انقلاب عظيم اسلامى را در 22 بهمن 1357 شمسى به رهبرى امام امت خمينى كبير (مدظله العالى ) پى ريزى نمود، از اين رو امام امت فرمود: (( مرگ مصطفى از الطاف خفيّه الهى بود )) .

به اين ترتيب اين مجتهد و مدرس و محقق عظيم و عارف و فقيه با شهامت و مفسر كبير، كه مصداق كامل خلف صالح حضرت امام خمينى بود شهد شهادت نوشيد و به جايگاه اولياء بزرگ الهى شتافت .

از دعاهاى او است : (( خداوندا مراجع ما را طورى قرار بده كه مصداق واقعى عظم الخالق من انفسهم و صغرالمخلوق من دونهم (در نظرشان خدا، بزرگ است و مخلوق كوچك ) شوند )) .

143 - جرقه نور بر قلب دو برادر

سعد و ابوالحتوف دو فرزند حارث بن سلمه انصارى ، دو نفر از افراد گمراه و از گروه ضاله خوارج بودند.

اين دو نفر از كوفه همراه سپاه عمر سعد براى جنگ با امام حسين (ع ) به كربلا آمده بودند.

در روز عاشورا، پس از شهادت اصحاب امام حسين (ع ) ناگهان شنيدند، امام استغاثه مى كند و مى فرمايد: هل من ناصر ينصرنى : (( آيا ياورى هست تا مرا يارى كند؟! )) .

گوئى اين ندا، جرقه نورى بود كه بر قلب سعد و ابوالحتوف تابيد و آنها را كه تا آن وقت (بعد از ظهر عاشورا) جزء سپاهيان عمر سعد بودند، عوض كرد، آنها به همديگر گفتند: (( ما معتقديم ، فرمانى جز فرمان خدا نيست و نبايد از كسى كه پيروى از خدا نمى كند، اطاعت كرد، و اين پسر پيامبر (ص ) است كه ما فرداى قيامت چشم شفاعت به او داريم ، چگونه به نداى او پاسخ ندهيم و او را تنها در ميان جمعى از اهل و عيال بى سرپرست بگذاريم ... )) .

آنها در همان لحظه با اراده آهنين ، راه بهشت را برگزيدند و از جهنم يزيدى فرار كرده و با سرعت به حضور امام حسين (ع ) شرفياب شدند، و در كنار آنحضرت با دشمن به جنگ پرداختند و پس از كشتن جمعى از دشمن ، با هم در يك مكان به شهادت رسيدند و اين چنين در طول حدود يك ساعت ، تصميم گرفتند و به سعادت ابدى پيوستند، و براستى جالب است كه انسان در لحظات آخر عمر ناگهان عاقبت به خير گردد.

144 - بدهكارى آخرت

عبدالله بن فضل يكى از شيعيان گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم ، من بدهكارى بسيارى دارم در عين حال عيالوار مى باشم و قدرت به رفتن به مكه و شركت براى انجام مراسم حج ، ندارم ، به من دعائى بياموز، تا با آن ، دعا كنم (بلكه حاجتهايم روا گردد).

/ 274