مردى از مسلمين مدينه به شخصى مقروض شد، و نتوانست قرض خود را ادا كند، از طرفى طلبكار اصرار داشت كه او قرضش را بپردازد.آن مرد براى چاره جوئى به حضور امام حسين (ع ) آمد، هنوز سخنى نگفته بود، امام حسين (ع ) دريافت كه او را براى حاجتى آمده است (براى اينكه آبروى او حفظ شود)به او فرمود: (( آبروى خود را از سؤال روياروى نگهدار، نياز خود را در نامه اى بنويس ، كه به خواست خدا آنچه تو را شاد كند به تو خواهم داد )) .او در نامه اى نوشت : (( اى ابا عبداللّه فلانكس پانصد دينار از من طلب دارد و اصرار دارد كه طلبش را بگيرد، لطفا با او صحبت كن كه تا وقتى كه پولدار شوم ، به من مهلت دهد )) .امام حسين (ع ) پس از خواندن نامه او، به منزل خود رفت و كيسه اى محتوى هزار دينار آورد و به او داد و فرمود:با پانصد دينار اين پول ، بدهكارى خود را بپرداز، و با پانصد دينار ديگر، به زندگى خود سروسامان بده ، و جز در نزد سه نفر به هيچكس حاجت خود را مگو:1- دين دار، كه دين نگهبان او است .2- جوانمرد كه به خاطر جوانمردى حيا مى كند.3- صاحب اصالت خانوادگى ، كه مى داند تو به خاطر نيازت ، دوست ندارى آب روى خود را از دست بدهى ، او شخصيت تو را حفظ مى كند و حاجتت را روا مى سازد.
155 - نوشته روى بال ملخ
از امام حسين (ع ) نقل شده فرمود:من و دو برادرم حسن (ع ) و محمّد حنفيه ، و سه پسر عمويم عبداللّه و قثم و فضل (پسران عباس عموى پيامبر)كنار سفره نشسته بوديم و غذا مى خورديم ، ناگهان ملخى آمد و در ميان سفره افتاد، عبداللّه آن را گرفت و از حسن (ع ) پرسيد: (( اى آقاى من !بر بال ملخ چه نوشته شده است ؟! )) امام حسن (ع ) فرمود:از پدرم همين سؤال را پرسيدم ، و او فرمود از جدت رسول خدا (ص ) همين سؤال را پرسيدم ، فرمود:بر بال ملخ نوشته شده : (( معبودى جز خداى يكتا كه پروردگار و روزى دهنده ملخ است نيست ، من كه خدا هستم هرگاه بخواهم تو (ملخ ) را به عنوان رزق انسانها مى فرستم ، و هرگاه بخواهم تو را به عنوان بلاى آنها مى فرستم )) .عبداللّه بن عباس برخاست و سر امام حسين (ع ) را بوسيد و سپس گفت : هذا و اللّه من مكنون العلم : (( سوگند به خدا اين مطلب از اسرار علم است )) .
156 - هدف از حكومت
ابن عباس مى گويد: در سرزمين ذى قار (نزديك بصره ) به حضور على (ع ) رسيدم ، ديدم كفش خود را وصله مى كند، به من فرمود: اين كفش چقدر مى ارزد؟ گفتم : هيچ ارزش ندارد.فرمود:و اللّه لهى احب الى من امرتكم ، الا ان اقيم حقا او ادفع باطلا (( سوگند به خدا همين كفش برايم محبوب تر از رياست و حكومت بر شما است ، مگر آنكه بتوانم بوسيله حكومت ، حقى را زنده كنم با باطلى را نابود نمايم )) .