اسماعيل از فرزندان بسيار با كمال امام صادق (ع ) بود، او در زمان حيات امام صادق (ع ) از دنيا رفت و آن حضرت را سوگ خود نشانيد، شاگردان آن حضرت نيز، سخت متاءثر شدند چرا كه از محضر اسماعيل بهره مند مى شدند و او را مردى بزرگ و فقيهى سترگ مى دانستند حتّى بعضى گمان مى كردند كه امام بعد از امام صادق (ع ) به اسماعيل است .امام كاظم (ع ) مى گويد: پدرم امام صادق (ع ) به من فرمود: نزد مفضّل (يكى از شاگردان بر جسته امام صادق )برو، و در مورد وفات اسماعيل به او تسليت بگو، و سلام مرا به او برسان و از قول من به مفضّل بگو:اصبنا باسماعيل فصبرنا فاصب كما صبرنا، اذااردنا امراواراد الله امراسلمنا لامراللهه .(( به فراق اسماعيل سوگوار شديم ، پس صبر كرديم ، تو نيز مانند ما صبر كن ، وقتى ما چيزى را خواستيم ، و خدا چيز ديگرى خواست ، تسليم فرمان خدا هستيم . ))
136 - دعاى مورچه
در زمان حضرت سليمان ، بر اثر نيامدن باران ، قحطى شديدى به وجود آمد، بناچار مردم به حضور حضرت سليمان آمده و از قحطى شكايت كردند و در خواست نمود تا حضرت سليمان براى طلب باران ، نماز (( استسقاء )) بخواند.سليمان به آنها گفت : فردا پس از نماز صبح ، با هم براى انجام نماز استسقاء به سوى بيابان حركت مى كنيم .فرداى آن روز مردم جمع شدند و پس از نماز صبح ، به سوى بيابان حركت كردند، ناگهان سليمان (ع ) در راه مورچه اى را ديد كه پاهايش را روى زمين نهاده و دستهايش را به سوى آسمان بلند نموده و مى گويد: خدايا ما نوعى از مخلوقات تو هستيم ، و از رزق تو، بى نياز نيستيم ،ما را به خاطر گناهان انسانها، به هلاكت نرسان . )) سليمان (ع ) رو به جمعيت كرد و فرمود: به خانهايتان باز گرديد، خداوند شما را به خاطر غير شما (مورچگان ) سيراب كرد .در آن سال آنقدر باران آمد كه سابقه نداشت .آرى گناه موجب بلا از جمله قحطى خواهد شد .
137 - بهانه ندادن به دشمن
بين امام باقر(ع ) و يكى از نواده هاى امام حسن (ع ) بر خوردى شد (گويا بر سر مزرعه اى سخنى به ميان آمد و نواده امام حسن (ع ) بيش از حق خود مطالبه مى كرد.) عبدالملك (يكى از شاگردان امام باقر عليه السلام ) مى گويد، من به نيت اينكه بين آنها را اصلاح بدهم به حضور امام باقر(ع ) رفتم ، امام باقر (ع ) به من فرمود: (( تو در كار ما دخالت نكن ، مثل ما با پسر عموهايمان همچون مثل مردى است كه در بنى اسرائيل بود، او دو دخترش را شوهر داده بود، يكى از دامادهايش ، كشاورز بود، و ديگرى فخّار (كوزه گر) بود، روزى به خانه يكى از دخترانش رفت و احوال دختر