جمعيت بسيارى در محضر امام على (ع ) بودند، على (ع ) رو به آنها كرد و فرمود:سلونى قبل ان تفقدونى ، سلونى عن علم السّماء فانّى اعلمها زقاقا زقاقا و ملكا ملكا.: (( قبل از آنكه از ميان شما بروم ، از من (مسائل خود را بپرسيد، سؤ ال كنيد از من در مورد خبرهاى آسمان ، چرا كه من به كوچه ها و راهها و به فرد فرد فرشتگان (اهل آسمان ) آگاهى دارم . )) مردم از حاضران گفت : (( اى پسر ابوطالب ! آن گونه كه ادعا مى كنى بگو بدانم در اين لحظه ، جبرائيل در كجاست ؟ )) امام (ع ) اندكى سرش را پايين انداخت و در اسرار فرو رفت ، و سپس سربلند نمود و فرمود: (( همه آسمانها را گشتم ، جبرئيل را در آنجا نيافتم ، گمانم اى پرسنده ، جبرئيل خودت هستى ! )) پرسنده گفت :بخّ بخّ من مثلك ياابيطالب و ربك يباهى بك الملائك .: (( به به تو، كيست مثل تو اى پسر ابوطالب كه پروردگارت به وجود توبه فرشتگان مباهات مى كند. ))
157 - رؤياى پيام دهنده
زيدن بن امام سجّاد (ع ) با رشادت و صلابت عجيبى بر ضّد طاغوتيان اموى ، انقلاب كرد و سرانجام به شهادت رسيد، سيّد حميرى ، شاعرى زبردست و رشيد و متعهد و پر توان بود، كه با اشعار حماسى و پر عمق خود، از حريم اهلبيت (ع ) دفاع مى نمود، قصيده اى در شهادت زيد، سرود، و در حضور امام صادق (ع ) آن را خواند.امام هشتم حضرت رضا(ع ) فرمود: من در عالم خواب ، پيامبر(ص ) را همراه على (ع ) و فاطمه (س ) و حسن و حسين (ع ) ديدم در محلى بودند و سيّد حميرى ، روبروى آنها ايستاده بود همين قصيده را مى خواند، پس از آنكه قصيده را به پايان رسانيد، پيامبر (ص ) به من فرمود: اين قصيده را حفظ كن ، و به شيعيان ما امر كن تا آن را فرا گيرند، و اين پيام مرا به آنها ابلاغ كن كه هر كس ، اين قصيده را حفظ كند، و بر خواندن آن مداومت نمايد، بهشت را در پيشگاه خدا، براى او ضامن مى شوم .
158 - خفقان و سانسور شديد در عصر امام كاظم (ع )
هشام بن سالم از شاگردان بر جسته امام صادق (ع ) بود، پس از شهادت امام صادق (ع ) با پرس و جو و شيوه خاصى ، به حضور امام موسى بن جعفر (ع ) و آمد و پس از گفتگوئى ، عرض كرد: (( فدايت شوم ، مى خواهم از تو سؤالى كنم ، چنانكه از پدرت ، سؤال مى كردم . )) امام كاظم (ع ) فرمود: (( سؤال كن تا با خبر شوى ، ولى فاش نكن ، اگر فاش كنى ، نتيجه اش سر بريدن است . )) (با توجه به اينكه منصور دوانيقى دومين طاغوت عباسى ، حكومت مى كرد.) هشام مى گويد: پرسيدم و دريافتم كه آن حضرت درياى بى كران علم است ، در اين هنگام (حسرت بردم و افسوس خوردم كه چرا شيعيان ، دور وجود اين بزرگوار نيستند و سرگردان در بيراهه مى باشند) عرض كردم :(( شيعيان شما سرگردانند، و با تعهد مخفى كردنى ، كه شما از من گرفته ايد، چگونه مى توانم ، شيعيان را به سوى شما راهنمائى كنم ؟! )) فرمود: (( هر كس را كه داراى رشد و استقامت و شايسته ديدى ، جريان را براى او بگو و شرط كن كه مطلب را بپوشاند و آشكار نسازد چرا كه اگر فاش كند، نتيجه اش سر بريدن است و با دست اشاره به گلويش كرد من از نزد آن حضرت ، بيرون آمدم و به (( ابوجعفر احوال )) بر خوردم ، به من گفت : (( چه خبر؟ )) گفتم : هدايت بود، آنگاه جريان را برايش تعريف كردم ، سپس فضيل و ابوبصير ديدم ، و اين افراد (با كمال مخفى كارى به حضور امام كاظم (ع ) رسيدند و سؤالاتى كردند و يقين به امامت آن حضرت پيدا نمودم ، سپس با جماعتى تماس گرفيم ، هر كس به خدمتش رسيد، به امامتش معتقد شد، جز طايفه عمّار (بن موسى ساباطى ) و اصحاب او.در اين جمعيت اطراف عبدالله بن حسن را گرفته بودند و او را امام خود مى پنداشتند، كم كم دور عبداللّه