84 - لقب (( قضم )) براى على (ع ) - داستان دوستان جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان دوستان - جلد 2

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آيا شود پيام رسانى به من ز لطف خوش دار، من ز عفو گناهت ضمان شدم

84 - لقب (( قضم )) براى على (ع )

جنگ احد بود (( طلحة بن ابى طلحه )) قهرمان و پرچمدار رشيد و غول پيكر دشمن به ميدان تاخت ، امام على (ع ) به ميدان او رفت و درگيرى شديدى پديد آمد و سرانجام طلحه به دست على (ع ) كشته شد.

هنگامى كه طلحه با على (ع ) روبرو شد فرياد زد: يا قضم (و به نقل ديگر گفت يا قضيم ).

شخصى از امام صادق (ع ) پرسيد: چرا دشمن ، على (ع ) را با اين لقب (قضم ) خواند؟ امام صادق (ع ) فرمودند: اين لقب براى على (ع ) خاطره اى دارد بشنو تا براى تو تعريف كنم .

در آغاز بعثت ، در مكّه مشركان به پيامبر (ص ) آزار مى رساندند، ولى تا ابوطالب پدر على (ع ) همراه پيامبر (ص ) بود، جراءت جسارت به پيامبر (ص ) را نداشتند، تا اينكه مشركان عده اى از كودكان را وا داشتند تا به سوى پيامبر (ص ) سنگ پرانى كنند، هنگامى كه پيامبر (ص ) از خانه بيرون مى آمد كودكان سنگ و خاك به سوى پيامبر (ص ) مى انداختند.

پيامبر (ص ) از اين جريان رنج آور (با توجه كه موضوع را به ميان كودكان كشانده اند) به على (كه در آن زمان سيزده سال داشت ) شكايت كرد.

على (ع ) عرض كرد: پدر و مادرم به فدايت اى رسول خدا، هر گاه از خانه بيرون رفتى مرا نيز با خودت ببر.

پيامبر (ص ) همراه على (ع ) از خانه بيرون آمدند، كودكان مشركين طبق معمول به سوى پيامبر (ص ) سنگ پرانى كردند.

على (ع ) به سوى آنها حمله مى كرد هرگاه به آنها مى رسيد گوش و بينى و عظله صورت آنها را مى گرفت و فشار مى داد و در هم مى كوبيد، كودكان در اثر درد شديد گريه مى كردند و به خانه خود باز مى گشتند، پدرانشان مى پرسيدند: چرا گريه مى كنيد؟ در پاسخ مى گفتند: قضمنا على قضمنا علىّ (( على (ع ) ما را گوشمال و...داد )) از اين رو على (ع ) را به عنوان قضم ياد كردند (يعنى گوشمال دهنده و در هم كوبنده ).

و بر همين اساس پرچمدار شجاع دشمن در جنگ احد، بياد خاطره نوجوانى على (ع ) افتاد و على (ع ) را به عنوان (( قضم )) ياد كرد.

85 - نجات ماهى از منقار پرنده موشگير

زغن پرنده موشگير صحرايى است كه كوچكتر از كلاغ مى باشد، چند روز يك پرنده زغن در بيابان گرسنه ماند و هر چه سعى كرد غذايى براى خود نيافت ، تا اينكه براى يافتن غذا، كنار جويبارى كه در آن صحرا بود آمد و مانند شكارچيها در كمين قرار گرفت ، تا شكارى بدست آورد، در اين ميان يك ماهى كوچك در ميان آب جوى از كنار او گذشت ، زغن برجست و او را به منقار گرفت .

ماهى با زبان گريه و زارى گفت : (( من پيكر كوچكى دارم ، خوردن من تو را سير نمى كند، اگر از من بگذرى ، من به تو قول مى دهم كه هر روز دو ماهى قوى و فربه را در همين محل از كنار چشم تو عبور دهم ، تا يكايك آنها را بگيرى و نوش جان كنى ، اگر به راستى گفتارم اطمينان ندارى ، مرا سوگندى شديد ده تا آنچه را كه گفتم انجام دهم )) .

زغن گفت (( بگو به خدا )) ، تا اين جمله را گفت ، منقارش باز شد و ماهى از منقار باز شده او گريخت و خود را به آب انداخت و فرار كرد.

آنانكه گرفتار ظالمى مى شوند، بجاست كه با تاكتيكى ماهرانه ، مانند ماهى داناى مذكور، خود را از ظالمان دور سازند.

/ 274