هنگامى كه در جنگ جمل ، على (ع ) بدون اسلحه به ميدان رفت و زبير را طلبيد و با او اتمام حجت نمود (كه در داستان قبل بيان شد ) و سپس به صف سپاه اسلام بازگشت .ياران به آنحضرت عرض كردند: (( زبير، يكّه سوار قريش است و قهرمان جنگ مى باشد، و تو دلاورى او را بخوبى مى دانى ، پس چرا بدون شمشير و زره و سپر و نيزه ، به سوى ميدان رفتى ؟! در حالى كه زبير، خود را غرق در اسلحه نموده بود )) .امام على (ع ) در پاسخ فرمود: (( او قاتل من نيست ، بلكه قاتل من ، مردى بى نام و نشان ،و بى ارزش و نكوهيده نسب است ، بى آنكه به ميدان دليران آيد، از روى غافلگيرى ، خواهد كشت (يعنى او تروريست است ) )) .و اى بر او كه بدترين مردم اين جهان است ، دوست دارد مادرش در سوگوارش بنشيند، او همانند (( احمر )) پى كننده ناقه حضرت ثمود است ، كه اين دو در يك خط هستند منظور حضرت ، ابن ملجم ملعون بود، و آنحضرت در اين گفتار خبر از شهادت خود داد.
25 - كنترل خشم ، و اخلاق نيك
روزى يكى از بستگان امام سجاد(ع ) در حضور جمعى ، بر سر موضوعى بر امام سجاد(ع ) سخنان نامناسب گفت .امام سجاد(ع ) سكوت كرد، سپس آن شخص رفت ، امام سجاد(ع ) به حاضران فرمود: (( آنچه را اين مرد گفت ، شنيديد، و من دوست دارم كه همراه من بياييد و نزد او برويم ، تا جواب او را بدهم و شما بشنويد )) .حاضران ، موافقت كردند، امام سجامد(ع ) با آنها رهسپار شدند، در راه مكرر مى فرمود و الكاظمين الغيظ (از صفات پرهى زكاران فرو بردن خشم است ) (آل عمران 134).حاضران فهميدند كه آن حضرت ، پاسخ درشت به او نخواهد داد، همچنان با آنحضرت حركت كردند تا به منزل آن مرد بدگو رسيدند، او را صدا زدند، او از خانه خارج گرديد، امام سجاد(ع ) به او فرمود: (( اى برادر! اگر آنچه به من نسبت دادى در من هست ، از درگاه خدا، طلب آمرزش مى كنم ، و اگر در من نيست ، از خدا مى خواهم كه تو را ببخشد )) .