در حديث آمده : دو نفر مرد براى شكايت به حضور حضرت داود و پيامبر آمدند تا آنحضرت درباره شكايت آنها قضاوت كند.يكى از آنها گفت : چند درخت مو داشتم ، گوسفندان اين آقا (اشاره به ديگرى ) آمده و درختها را چريده اند.خداوند به حضرت داود (ع ) وحى كرد: فرزندان خود را به دور خود جمع كن ، هر كدام از آنها در اين مورد قضاوت صحيح كرد، او (( وصى )) تو بعد از تو است .حضرت داود (ع ) فرزندان خود را جمع كرد، آنگاه آن دو نفر شاكى ، قصه خود را گفتند، در ميان فرزندان ، سليمان به صاحب باغ مو گفت : (( گوسفندان اين مرد چه وقت به باغ (( مو )) تو آمدند؟ )) .او عرض كرد: شبانه آمدند.سليمان گفت : اى صاحب گوسفند، قضاوت كردم به اينكه بچه ها و پشمهاى امسال گوسفندان تو مال صاحب باغ است .داود (ع ) به سليمان فرمود: چرا قضاوت تو براساس سنجش قيمت نبود، با توجه به اينكه علماى بنى اسرائيل ، سنجش قيمت كرده و گفته اند، قيمت درختهاى مو، همسان قيمت گوسفندان است (بنابراين صاحب باغ بايد گوسفندان را عوض موهاى از دست رفته اش بردارد).سليمان (ع ) گفت : درختهاى مو از ريشه ، نابود نشده اند، بلكه گوسفندان ، ميوه و برگهاى آنها را خورده اند، و اين ميوه و برگها در سال بعد عود مى كنند (بنابراين صاحب گوسفند، ضامن بچه ها و پشمهاى يكساله گوسفندانش مى باشد).خداوند به حضرت داود (ع ) وحى كرد كه قضاوت سليمان (ع ) درست است .به اين ترتيب : سليمان در ميان فرزندان داود (ع ) به عنوان وصى و جانشين آنحضرت شناخته شد - بايد توجه داشت كه قبل از آمدن دو نفر مذكور نزد داود (ع ) خداوند به داود، وحى كرده بود كه وصى خود را برگزين .نظر به اينكه حضرت داود (ع ) چند فرزند داشت و مادران آنها يكى نبودند، اگر داود (ع ) سليمان را انتخاب مى كرد، نزاع مى شد، ولى با وحى خداوند به ترتيب فوق ، نزاعى پيش نيامد.
141 - على (ع ) و مهمانان
دو نفر كه يكى پدر و ديگرى پسرش بود به حضور على (ع ) رسيدند، امام على (ع ) احترام شايانى از اين دو نفر مهمان كرد، آنها را در صدر مجلس نشاند و خود در پائين مجلس در برابرشان نشست و سپس دستور داد براى مهمانان غذا بياورند، قنبر غذاى آنها را حاضر كرد و جلو آنها گذاشت . پس از غذا، قنبر ظرف و آفتابه و حوله اى آورد، تا دست مهمانان را بشويد.حضرت على (ع ) آفتابه و ظرف را گرفت و نزد پدر نشست تا دست او را بشويد.پدر، اظهار شرمندگى مى كرد و نمى گذاشت و برخاست و عرض كرد: (( چگونه من حاضر شوم شما بزرگوار، آب بدستم بريزيد و من دستم را بشويم )) .امام على (ع ) فرمود: (( خداوند مى خواهد بين تو و برادرت ، امتيازى نباشد، و هيچكدام اظهار برترى بر ديگرى نكنند، و با اين خدمت ، چندين برابر در بهشت به من پاداش عنايت كند... )) .بالاخره مهمان (پدر) ناگزير حاضر شد و نشست و على (ع ) آب ريخت و او دستش را شست ، سپس على (ع ) حوله را به او داد و او دستش را پاك كرد، آنگاه فرمود: (( سوگند به حقى كه مى شناسم ، در اين كار آنچنان آرامش در من وجود دارد، كه هيچ تفاوتى خودم نمى يابم كه قنبر دست تو را بشويد يا خودم بشويم )) .وقتى نوبت به پسر رسيد، على (ع ) آب و ظرف و حوله را به فرزندانش محمد حنفيه داد، و به او فرمود دست پسر را تو بشوى ، محمد حنفيه دستور پدر را اجرا نمود.