145 - سرافكندگى معاويه - داستان دوستان جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان دوستان - جلد 2

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عبدالله بن فضل به يكى از شيعيان مى گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم ، من بدهكارى بسيارى دارم در عين حال عيالوار مى باشم و قدرت رفتن به مكه و شركت براى مراسم حج ، ندارم ، به من دعائى بياموز، تا با آن ، دعا كنم (بلكه حاجتهايم روا گردد).

امام صادق (ع ) فرمود: بعد از هر نماز فريضه اين دعا را بخوان : اللهم صل على محمد و آل محمد و اقض عنى دين الدنيا و دين الاخرة : (( خداوندا، درود و رحمت بفرست بر محمد و دودمانش ، و بدهكارى دنيا و آخرت مرا ادا كن )) .

پرسيدم : بدهكارى دنيا را مى دانم ، اما بدهكارى آخرت چيست ؟ فرمود: بدهكارى آخرت ، (( حج )) است .

يعنى با انجام حج صحيح ، آنچنان پاك مى شوى كه ديگر بدهكارى اخروى ندارى .

145 - سرافكندگى معاويه

زمان خلافت معاويه بود، او با دسيسه هاى گوناگون بر مناطق اسلامى مسلط شده بود، آن گونه كه خود را بى رقيب مى دانست (چرا كه حضرت على (ع ) به شهادت رسيده بود و امام حسن (ع ) را نيز به انزواى تحميلى در مدينه كشانده بودند).

معاويه سفرى به حجاز كرد، در اين سفر به مدينه وارد شد، و در مسجد در ميان جمعيت به منبر رفت و سخنرانى كرد، در اين سخنرانى به ناسزاگوئى و دهن كجى به مقام مقدس على (ع ) پرداخت .

امام حسن (ع ) در بين سخنرانى معاويه ، برخاست و پس از حمد و ثنا فرمود: (( خداوند هيچ پيامبرى را به پيامبرى مبعوث نكرد مگر اينكه در دودمان او (( وصى )) قرار داد، و هيچ پيامبرى نبود مگر اينكه دشمنى از مجرمين داشت ، و بى گمان على (ع ) وصى رسول خدا (ص ) بود و من پسر همين على (ع ) هستم ، اما تو (اى معاويه ) پسر (( صخر )) هستى ، جد تو (( حرب )) است ولى جدّ من رسول خدا (ص ) است ، مادر تو هند است و مادر من حضرت فاطمه (ع ) است ، جدّه من حضرت خديجه (ع ) است ، و جدّه تو (( نثيله )) است (با توجه به اينكه هند و نثيله به ناپاكى مشهور بودند) )) .

آنگاه فرمود: فلعن الله الامنا حسبا و اقدمنا كفرا و اخملنا ذكرا: (( پس ‍ خداوند لعنت كند آن كس را كه در بين ما از نظر حسب و شرافت خانوادگى پست است ، و پيشتاز كفر بوده و غافل از ياد خدا است )) . ...همه حاضران در مسجد گفتند: (( آمين )) .

معاويه سرافكنده شد و سخن خود را ديگر ادامه نداد و از منبر پائين آمد.

146 - خاطره اى از اولين منبر

هنگامى كه رسول خدا (ص ) با ياران اندك به مدينه مهاجرت نمودند، در آغاز چون مسلمانان ، كم ، بودند، پيامبر (ص ) هنگام سخنرانى ، بر ستون مسجد (كه ستونى از نخل خرما بود) تكيه مى داد، و به ارشاد مردم مى پرداخت ، ولى وقتى كه جمعيت مسلمين ، بسيار شدند، به دستور پيامبر (ص ) يك منبر سه پله اى ساختند تا هنگام سخنرانى ، بالاى منبر رود، روز جمعه فرا رسيد، مسلمانان در مسجد مدينه جمع شدند، پيامبر (ص ) براى اولين بار از پله هاى آن منبر بالا رفت .

در اين هنگام ، فرياد ناله از تنه درخت خرما (كه ستون مسجد و تكيه گاه قبلى پيامبر (ص ) بود) بلند شد، همانند ناله شترى كه از بچه خود جدا شده ، آه و ناله مى كرد كه همه حاضران آن ناله را شنيدند، و اين ناله بخاطر فراق بود، كه پيامبر (ص ) ديگر هنگام سخن گفتن به آن تكيه نمى كند.

عجيب اينكه : پيامبر (ص ) هنگامى كه بالاى منبر رفت ، سه بار گفت : (( آمين )) .

روشن است كه كلمه (( آمين )) (خدايا به استجابت برسان ) در پايان دعا يا نفرين ، گفته مى شود، و در اينجا اين سؤال در ذهن حاضران آمد كه چرا پيامبر (ص ) (( آمين )) گفت ، ولى طولى نكشيد كه پاسخ اين سؤال روشن گرديد و آن اين بود كه پيامبر (ص ) وقتى بالاى منبر رفت ، از جبرئيل سه نفرين شنيد (كه ديگران اين صدا را نمى شنيدند).

پيامبر (ص ) شنيد كه جبرئيل مى گويد: (( خدايا لعنت كن (يعنى رحمتت را دور كن ) بر عاق والدين (كسى كه پدر

/ 274