كاروان حسينى از مكه به سوى كوفه رهسپار بودند، منزل به منزل از مسافران و... از وضع كوفه كسب اطلاع مى نمودند، وقتى كه امام (در منزلگاه زباله ) از بى وفائى مردم كوفه و شهادت حضرت مسلم (ع ) آگاه شد، دوازده پرچم درست كرد و برافراشت ، و به جمعى از ياران خود فرمان داد، تا هر كدام يك پرچم را بدست گيرند، يازده نفر هر كدام يك پرچم را برداشت و به دوش گرفت ، و تنها يك پرچم باقى ماند، بعضى از ياران گفتند: (( افتخار حمل اين پرچم را به ما بده )) .امام حسين (ع ) فرمود: (( صاحب اين پرچم هم (كه حبيب بن مظاهر باشد) خواهد آمد )) .آنگاه امام ، اين نامه را براى حبيب بن مظاهر نوشت :(( از حسين بن على به حبيب بن مظاهر، مرد فقيه و دانشمند، اى حبيب ! تو خويشاوندى ما را با رسول خدا (ص ) مى دانى و بهتر از ديگران ما را مى شناسى ، تو شخص آزاده و غيرتمند هستى ، جانت را از ما دريغ مدار، كه در روز قيامت ، رسول خدا (ص ) پاداش به تو خواهد داد )) .
119 - شهادت جانسوز چهل نفر مبلّغ
آغاز سال چهارم هجرت بود، پيامبر (ص ) چهل نفر از رجال علمى و تبليغى مسلمان را براى ارشاد مردم منطقه (( نجد )) با سرپرستى (( منذر )) به آن منطقه رهسپار نمود، پيامبر (ص ) نامه اى نوشت كه مضمون آن ، دعوت (( عامر بن طفيل )) (يكى از سران نجد) به آئين اسلام بود، و آن نامه را به يكى از مسلمانان داد تا به او برساند.از يكسو نامه بدست (( عامر )) رسيد و از سوى ديگر خبر سپاه تبليغى اسلام (مركب از چهل نفر) به منطقه نجد به عامر گزارش شد.عامر كه طاغوتچه اى مغرور بود، نه تنها نامه رسول خدا (ص ) را نخواند، بلكه نامه رسان را كشت ، و از عشاير و قبائل اطراف خواست تا (( سپاه تبليغ )) را در محاصره خود درآورند.سپاه تبليغى اسلام ، نه تنها از مبلغان زبردست بودند، بلكه افرادى شجاع و رزمنده نيز بودند، آنها تسليم شدن را براى خود ننگ دانستند، دست به قبضه شمشير گذاشته و با محاصره كنندگان جنگيدند و تا سرحد شهادت از خود دفاع نمودند، همه آنها در اين درگيرى به شهادت رسيدند، جز (( كعب بن زيد )) كه با بدن مجروح ، خود را به مدينه رساند و جريان را اطلاع داد، اين فاجعه جانسوز به (( فاجعه بئر معونه )) معروف است ، زيرا منزلگاه سپاه مبلغين اسلام در منطقه نجد، كنار (( چاه معونه )) بود.
120 - مجازات عبدالله بن سبا
امام صادق (ع ) فرمود: عبدالله بن سبا ادعاى پيامبرى كرد و اظهار مى نمود كه على (ع ) خداست .اين خبر به على (ع ) رسيد، او را احضار كرد، و به او فرمود: درباره تو چنين شنيده ام ، او گفت : (( آرى در ذهن من چنين القاء شده كه تو خدا هستى ، و من پيغمبر مى باشم )) .على (ع ) به او فرمود: (( واى بر تو، شيطان بر تو چيره شده ، مادرت به عزايت بنشيند، از اين عقيده برگرد و توبه كن )) .او باز نپذيرفت ، على (ع ) سه روز او را زندانى كرد، و توبه اش داد، باز او توبه نكرد. آنگاه على (ع ) او را در آتش افكند و سوزاند.
121 - خواب عجيب
سال دوم هجرت بود (( عاتكه )) يكى از دختران عبدالمطلب كه عمه پيامبر (ص ) بود خوابى عجيب ديد و آنرا چنين بيان كرد:(( در خواب ديدم : شخصى فرياد مى زد اى مردم ، به سوى قتلگاه خود بشتابيد، سپس اين فرياد كننده بر بالاى كوه ابوقبيس (كنار كعبه ) رفت و قطعه سنگ بزرگى را بالا به حركت درآورد، اين قطعه سنگ متلاشى