18 - نتيجه ترحم - داستان دوستان جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان دوستان - جلد 2

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سوّمى و چهارمى ... پيشنهاداتى كردند، همه رد شد.

تا اينكه شيطان كهنه كارى بنام (( وسواس خنّاس )) به پيش آمد و گفت : من اين مشكل را حل مى كنم .

ابليس گفت : چگونه ؟ خنّاس گفت :

(( اعدهم و امنّيهم حتّى يواقعوا الخطيئة ، فاذا واقعوا الخطيئة ، انسيتهم الاستغفار )) (( انسانها را با وعده ها و آرزوها، آلوده به گناه مى كنم ، سپس استغفار و بازگشت به سوى خدا را از ياد مى بردم )) .

يعنى با ايجاد فراموش كارى ، آنها را از فكر توبه بيرون مى برم .

ابليس اين پيشنهاد را پذيرفت و به او گفت : انت لها: (( تو را ماءمور اين كار كردم كه كار بجائى است )) .

و اين ماءموريت را تا پايان دنيا به عهده (( وسواس خنّاس )) گذاشت .

بايد توجه داشت كه كلمه (( وسواس )) به معنى وسوسه گر است ، و (( خنّاس )) به معنى گريز و پنهانى است ، چرا كه شيطان از نام خدا مى گريزد و پنهان مى گردد.

18 - نتيجه ترحم

يكى از صالحان روزگار رفيقى داشت از دنيا رفت ، پس از مدتى او را در خواب ديد، پرسيد: خداوند با تو چه كرد؟ رفيق گفت : مرا در محضر الهى نگه داشتند و بشارت آمرزش به من دادند، به من از جانب خدا خطاب رسيد: آيا دانستى كه براى جه تو را آمرزيدم ؟ گفتم : به خاطر اعمال نيكم ، خطاب رسيد نه .

گفتم : به خاطر اخلاصم در بندگى ؛ خطاب رسيد نه .

گفتم : به خاطر فلان عمل و فلان عمل ، خطاب رسيد: نه ، به هيچيك از اينها تو را نيامرزيدم .

گفتم : پس به چه سبب مرا آمرزيديد، خطاب رسيد آيا به خاطر دارى در كوچه هاى بغداد مى گذشتى گربه كوچكى را ديدى كه سرما او را عاجز كرده بود و او به سايه ديوار پناه مى برد، پس او را گرفتى و در ميان پوستين خود كه در تن داشتنى جاى دادى و او را از سرما نگه دارى نمودى ؟ گفتم : آرى ، فرمود: چون به آن گربه ترحم نمودى ما هم بر تو ترحم كرديم .

19 - شهادت قهرمانانه نامه رسان امام حسين (ع )

كاروان امام حسين (ع ) از مكه به سوى عراق حركت كردند، هنگامى كه به سرزمين (( حاجز )) رسيدند، نامه حضرت مسلم (ع ) به امام حسين (ع ) رسيد كه در آن نوشته شده بود، مردم استقبال خوب از ما كردند و همه منتظر قدوّم شما هستند...

امام حسين (ع ) نامه اى براى جمعى از شيعيان كوفه نوشت ، و آن نامه را به (( قيس بن مسهّر صيداوى )) داد، تا آن را به كوفه برده و به سران شيعه برساند، در آن نامه چنين آمده بود:

(( بسم اللّه الرّحمن الرّحيم : از جانب حسين (ع ) به برادران با ايما، سلام بر شما، خداوند يكتا را سپاس مى گويم ، اما بعد: نامه مسلم بن عقيل به من رسيد كه بيانگر نيكى راءى شما و اجتماع و انسجام شما براى يارى ما و مطالبه حق ما بود، از درگاه خداوند مى خواهم كه كار ما را به نيك سامان بخشد و بزرگترين پاداش را به شما عنايت فرمايد، من روز سه شنبه هشتم ذيحجه از مكه بيرون آمدم ، هنگامى كه نامه رسان من (قيس ) نزد شما آمد، منسجم گرديد و آماده شويد، كه به خواست خدا در همين ايّام به سوى شما خواهم آمد، سلام و رحمت و بركات خدا بر شما باد )) .

قيس به سوى كوفه حركت كرد تا به قادسيه رسيد، در آنجا توسط ماءمورين تحت فرماندهى حصين بن نمير، دستگير شد، او را نزد ابن زياد آوردند، او در مسير راه نامه امام حسين (ع ) را درآورد و پاره پاره كرد، هنگامى كه او را در برابر ابن زياد آوردند، بين او و بين ابن زياد چنين گفتگو شد:

ابن زياد: تو كيستى ؟

/ 274