در جنگ احد يك نفر جوان ايرانى مسلمان در صف مسلمين بود و با دشمنان مى جنگيد، ضربت كوبنده اى بر دشمن وارد ساخت و او را از پاى در آورد و در اين هنگام گفت :خذها و انا الغلام الفارسى .: (( اين ضربت را از من كه جوان ايرانى هستم تحويل بگير. )) پيامبر(ص ) كه سخت مخالف تفاخر نژادى و قومى بود، احساس كرد كه ممكن است اين سخن جوان ايرانى تعصّبات قومى را برانگيزد، فورا به آن جوان ايرانى فرمود: چرا نگفتى منم يك جوان انصارى ؟!يعنى به چيزى كه اسلام آن را باطل دانسته ، افتخار نكن ، بلكه به موضوعى كه مربوط به دين است افتخار كن .
32 - ملاقات ابليس با موسى (ع )
رسول خدا(ص ) فرمود: موسى (ع ) در مكانى نشسته بود، ناگاه شيطان كه كلاه دراز و رنگارنگى بر سر داشت ، نزد موسى (ع ) آمد و (به عنوان احترام موسى ) كلاهش را از سرش برداشت و در برابر موسى (ع ) ايستاد و سلام كرد، و بين آن دو چنين گفتگو شد:موسى : تو كيستى ؟ ابليس : من شيطان هستم .موسى : ابليس تو هستى ، خدا تو را دربدر و آواره كند؟ ابليس : من نزد تو آمده ام تا به خاطر مقامى كه در پيشگاه خدا دارى به تو سلام كنم .موسى : اين كلاه چيست كه بر سر دارى ؟ ابليس : با (رنگها و زرق و برق ) اين كلاه دل مردم را مى ربايم .موسى : به من از گناهى خبر بده كه هر گاه انسان مرتكب آن گردد، تو بر او مسلط گردى .ابليس گفت : اذا اعجبة نفسه ، و استكثر عمله و صغر فى عينه ذنبه .: (( در سه مورد بر انسان مسلط مى شوم : 1 هنگامى كه او از خود راضى شود (و اعمال خود را بپسندد و خودبين باشد)؛ 2 هنگامى كه او عملش را زياد تصور كند؛ 3 هنگامى كه او گناهش را كوچك بشمرد. ))
33 - كمك امام صادق (ع ) به مستضعف
شخصى به محضر امام صادق (ع ) آمد و تقاضاى قرض كرد، تا هر وقت برايش ميسور شد، قرضش را بپردازد.امام صادق (ع ) به او فرمود: (( مدت آن را قرار دهم تا هنگامى كه محصول كشاورزى تو بدست آيد. )) او گفت : نه به خدا، كشاورزى ندارم .امام فرمود: پس مدت آن را قرار بدهم تا سودى از تجارت بدست آورى .او گفت : نه به خدا، تجارتى ندارم .امام فرمود: پس مدت آن را قرار دهم تا (مثلا) بافته خود را بفروشى .او گفت : نه به خدا بافندگى ندارم .امام صادق (ع ) فرمود: بنابراين تو از كسانى كه خداوند براى او حقى بر اموال ما قرار داده است (تو نيازمندى و كار و كاسبى ندارى و بنابراين بايد به تو كمك بلاعوض كرد.) آنگاه امام صادق (ع ) كيسه اى را كه در آن درهم بود طلبيد، و دست در ميان آن نمود و يك كف دست ، درهم از ميان آن بيرون آورد و به او داد و به او چنين سفارش كرد:اتّق الله و لاتسرف و لا تقتر و لكن بين ذلك قواما.: (( از خدا بترس و پرهيزگار باش ، و در مصرف مال ، نه اسراف كن و نه بر خود تنگ بگير، بلكه حد عادلانه و متوسط را رعايت كن . ))
34 - درسهاى عبرت از عاقبت رضاخان
1 رضاشاه وقتى كه از ايران رانده شد، يك شمشير جواهر نشان قديمى زيبا و گرانقيمت از خزانه سلطنتى