126 - ورود حضرت رضا(ع ) به قم - داستان دوستان جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان دوستان - جلد 2

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

از ناحيه چه كسى بود و چگونه اجرا شد؟، در پاسخ به داستان زير توجه كنيد:

26 ذيحجه سال 23 هجرى عمربن خطاب توسط شخصى ايرانى بنام (( ابولؤ لؤ )) مضروب شد و همين حادثه باعث مرگ او گرديد. عمربن خطاب در آخر عمر، زيدبن سهل معروف به (( ابوطلحه انصارى )) را خواست و چنين وصيت كرد:

(( بعد از آنكه از دنيا رفتم و مرا به خاك سپرديد، پنجاه نفر از انصار را انتخاب كن و با شمشيرهاى كشيده ، آماده باشيد، من موضوع خلافت را به شش نفر واگذاشتم كه آنها در مجلس مشورت خود، يكى از افراد خود را به عنوان خليفه برگزينند، آن شش نفر عبارتند از:

1 على عليه السلام ، 2 طلحه ، 3 زبير، 4 سعد وقّاص ، 5 عبدالرّحمان بن عوف ، 6 عثمان .

پس از اجتماع آنها در جلسه شورا، آنها را مجبور كنيد كه هر چه زودتر، خليفه مرا تعيين كنند، و مساءله تعيين خليفه را از سه روز، تاءخير نيندازند.

اگر پنج نفر از آنها به يك نفر اتفاق كردند، و يك نفر سرپيچى كرد، او را گردن بزن ، و اگر چهار نفر امضاء كرد و دو نفر امتناع ورزيد، گردن اين دو نفر را بزن ، و اگر سه نفر، يك طرف ، و سه نفر ديگر در جانب ديگر بودند، به آن سه نفرى كه عبدالرحمان بن عوف در ميان آنها است ، ميدان بده و ديگران را وادار تا موافقت كنند و مخالف را گردن بزن .

پس از آنكه ، عمر بن خطاب از دنيا رفت و پيكر او را به خاك سپردند، ابوطلحه انصارى ، شش نفر نامبرده را در خانه عايشه يا در محل بيت المال به گرد هم آوردند، جلسه شورا تشكيل شد، طلحه حق خود را به عثمان بخشيد، زبير حق خود را به على (ع ) بخشيد، سعدوقاص ، حق خود را به پسرعمويش عبدالرحمان بن عوف بخشيد، در نتيجه امر خلافت به سه نفر (على و عثمان و عبدالرحمان ) انحصار يافت و به مرحله حساسى رسيد.

عبد الرّحمان به على (ع ) متوجه شد و گفت : (( من با تو بيعت مى كنم ، مشروط بر اينكه به كتاب خدا و سنت پيامبر(ص ) و روش ابوبكر و عمر كار كنى ! )) على (ع ) فرمود: (( من به كتاب خدا و سنت پيامبر(ص ) و اجتهاد و تشخيص ‍ خودم ، عمل خواهم كرد. )) عبدالرحمان به عثمان رو كرد و گفت : (( آيا تو پيشنهاد مرا مى پذيرى ؟ عثمان گفت : آرى .

عبدالرحمان ، دوباره به على (ع ) توجه كرد و گفت : (( با تو با شرط فوق بيعت مى كنم . )) على (ع ) همان پاسخ را داد، ولى عثمان پذيرفت .

براى بار سوم نيز عبدالرحمان به على (ع ) پيشنهاد كرد، ولى همان پاسخ قبل را شنيد، عبدالرحمان به عثمان گفت : (( آيا شما مى پذيريد؟ )) عثمان گفت : آرى پذيرفتم ، عبدالرحمان دست به دست عثمان داد و گفت : (( سلام بر تو اى امير مؤمنان . )) به اين ترتيب ، عثمان به عنوان خليفه معرفى شد و بر مسند خلافت نشست . تو خود مفصّل بخوان از اين مجمل .

126 - ورود حضرت رضا(ع ) به قم

وقتى كه حضرت رضا(ع ) به فرمان ماءمون نگزير شد كه از مدينه به سوى خراسان حركت كند، انحضرت از راه بصره به بغداد آمد و از آنجا به سوى قم روانه شد، اهالى قم با استقبال عظيمى آن حضرت را وارد قم كردند، بسيارى آن حضرت را به مهمانى به منزل خود دعوت كردند، تا اينكه حضرت فرمود: ناقه من در هر جا توقف كرد همانجا مى روم ، ناقه در خانه مرد صالحى توقف كرد، كه شب در خواب ديده بود امام هشتم (ع ) مهمان او شده است .

امام در همانجا پياده شد و مهمان آن مرد گرديد، و اكنون آن خانه به صورت مدرسه علميه بنام مدرسه رضويه در خيابان آذر قم معروف است .

اين موضوع كه خلاصه آن بيان شد بيانگر موقعيت خاص مذهبى قم در اواخر قرن دوم هجرت است كه امام هشتم حضرت رضا (ع ) در مسير خود به خراسان ، از آن ديدن كرده است ، و اين ماجرا در سال 200 هجرى واقع شد يعنى يكسال قبل از ورود حضرت معصومه (س ) به قم ، زيرا حضرت معصومه (س ) در سال 201 ه ق وارد قم گرديد.

/ 274