نقل شده : امام سجاد(ع ) شبى از بستر خواب برخاست ، تا نماز شب بخواند، هنگامى كه وضو مى گرفت : چشمش به آسمان افتاد، همچنان به ستارگان نگاه كرد، و با حالتى خاص ، به ستارگاه درخشان مى نگريست و غرق در فكر شده و مبهوت مانده بود تا سپيده سحر دميد، و مى نگريست و غرق در فكر شده و مبهوت مانده بود تا سپيده سحر دميد، و هنوز دست امام سجاد(ع ) در ظرف آب بود كه صداى مؤ ذن را شنيد كه اذان مى گويد.انديشه آن حضرت در آفرينش ستارگان و آفريدگار آنها بود، و در حقيقت سيماى خدا را در آينه ستارگان آسمان مى ديد.
52 - نصيحت ابوذر
شخصى براى ابوذر غفارى ، نامه اى نوشت و از او تقاضا كرد تا حديث و سخن زيبائى را به او اهداء كند.ابوذر در پاسخ نامه او نوشت : (( بدانكه علم و دانش ، دامنه وسيع دارد و داراى شاخه هاى بسيار است ، ولى اگر بتوانى (( به آنكه دوستش دارى بدى مكن . )) او به ابوذر گفت : (( آيا تاكنون كسى را ديده اى كه به آن كس كه دوستش دارد، بدى كند؟! )) ابوذر جواب داد: (( آرى تو خودت را از همه كس ، بيشتر دوست دارى ، و چون نافرمانى خدا كنى (مستحقّ عذاب براى خود شده اى و در نتيجه ) به خود بدى كرده اى .
هر بد كه مى كنى تو مپندار زان بدى فرض است ، فعلهاى بدت نزد روزگار تا هر زمان كه خواسته باشد ادا كند
ايزد فرو گذارد و گردون رها كند تا هر زمان كه خواسته باشد ادا كند تا هر زمان كه خواسته باشد ادا كند
53 - اسير قهرمان ! و ردّ چهار پيشنهاد
عبدالله بن حذافه از ياران دلاور و رسول خدا(ص ) از طايفه بنى سهم ، از دودمان قريش بود، وى در يكى از جنگهاى مسلمانان با روميان ، همراه هشتاد نفر از مسلمين ، اسير سپاه روم شد.روزى اين مسلمين اسير را نزد قيصر، شاه فرمانفرماى روم ، بردند، قيصر به عبدالله (كه عنوان رئيس اسيران مسلمان را داشت ) اين پيشنهاد را كرد:1 اگر دين مسيحيت را بپذيرى تو را آزاد مى كنم .عبدالله ، نپذيرفت ، قيصر دستور داد ديگ بزرگى را آوردند و روغن زيتون در آن ريختند، و آن ديگ را روى آتش نهادند، وقتى كه روغن به جوش آمد، يكى از اسيران مسلمان را در ميان آن افكندند كه گوشتهايش از استخوانهايش جدا گرديد، پس از اين شكنجه سخت ، به عبدالله پيشنهاد دوم را كرد:2 اگر آئين مسيحيّت را نپذيرى تو را نيز دچار اين سرنوشت مى كنيم .عبدالله ، نپذيرفت ، او را نزديك ديگ آوردند كه به داخل آن بيفكنند، قطرات اشك از چشمانش سرازير شد، قيصر دستور داد او را برگرداندند، و به او گفت : (( چرا گريه مى كنى ، از اسلام برگرد،تا آزادت كنم .عبدالله گفت : گريه ام از ترس مرگ نيست ، بلكه گريه ام از اين رو است كه كاش به اندازه موهاى بدنم جان داشتم و آنها را در راه دين خدا، فدا مى كردم .3 قيصر از شجاعت و همّت بلند عبدالله ، حيران و شگفت زده شد و پيشنهاد كرد كه اگر دين مسيحيت را بپذيرى ، دخترم را همسر تو مى كنم ، و نيمى از كشورم را در اختيار تو مى گذارم ، عبدالله اين پيشنهاد را نيز