13 - اعتراض كنندگان را بشناسيد - داستان دوستان جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان دوستان - جلد 2

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

او گفت : صاحب من يك درهم به من داد، كه خرما بخرم ، آمدم و از اين مرد (اشاره به خرما فروش ) خرما خريدم و نزد صاحبم بردم ، او آن خرما را نپسنديد، و به من گفت برو پس بده ، آمده ام پس بدهم ، اين خرما فروش ‍ قبول نمى كند، اين است كه نگران و حيران هستم .

امام على (ع ) به خرما فروش فرمود: (( اى بنده خدا! اين زن ، خدمتكار است ، و تقصيرى ندارد، پولش را به او بده و خرماى خود را بگير. )) مرد خرما فروش كه على (ع ) را نمى شناخت ، برخاست و به على (ع ) اعتراض كرد و مشتى به آن حضرت زد (كه چرا دخالت مى كنى ؟) مردم متوجه شدند و به او گفتند: اين شخص اميرمؤمنان على (ع ) است ، خرما فروش ، سخت متاءثر شد و رنگش پريد، و بى درنگ درهم زن را به او داد، سپس به على (ع ) عرض كرد: (( اى امير مؤمنان از من راضى باش ، معذرت مى خواهم . )) امام على (ع ) فرمود: (( هرگاه خودت را اصلاح كنى و حقوق مردم را بپردازى از تو خشنود خواهم بود. ))

13 - اعتراض كنندگان را بشناسيد

امام على (ع ) با جمعى در مسجد كوفه (پس از جنگ جمل و صفين ) نشسته بودند، عمرو بن حريث يكى از حاضران بود.

در اين وقت يك زن نمائى كه خود را پوشيده بود و شناخته نمى شد به آن مجلس آمد و روبروى امام على (ع ) ايستاد و رو به على (ع ) كرد و گفت : (( اى كسى كه مردان را كشتى ، و خونها ريختى ، و كودكان را يتيم نمودى و زنان را بيوه كردى . )) امام على (ع ) فرمود: (( اين زن همان زن زبان دراز و بدزبان و بى شرمى است كه هم شباهت به زنان دارد و هم شباهت به مردان ، كه هر گز خون (عادت زنانه ) نديده است . )) وقتى كه او ديد هوا پس است از آنجا گريخت در حالى كه سر در گريبان خود فرو برده بود تا كسى او را نشناسد.

از منافقين بود، با اين كار خود مى خواست بداند كه آيا على (ع ) اين نسبتها را كه به آن زن داد راست است يا نه ؟) عمرو بن حريث فرياد زد: اى زن سوگند به خدا آنچه امروز به اين مرد (على عليه السلام ) گفتى خوشم آمد، به خانه من بيا تا به تو جايزه اى بدهم و لباسى هديه كنم . زن وارد خانه او شد، عمرو بن حريث به كنيزان خود دستور داد تا آن زن را تفتيش ‍ كنند.

او گريه كرد و التماس نمود كه مرا برهنه نكنيد، من حقيقت را مى گويم ، آنگاه گفت : (( سوگند به خدا من همان اوصاف را دارم كه على (ع ) گفت : من در عين اينكه زن هستم ، نشانه هاى مردى در من هست ، و هر گز خون عادت ماهيانه زنانگى نديده ام . )) عمرو بن حريث او را از خانه بيرون كرد، و سپس به محضر على (ع ) آمد و جريان را به عرض امام على (ع ) رسانيد:

امام على (ع ) فرمود: (( خليلم رسول خدا (ص )، دشمنان سركش من از مرد و زن را تا روز قيامت به من خبر داد كه چه كسانى هستند. ))

14 - سر تراشيدن شيخ جمال

حافظ در شعرى مى گويد:


  • هزار نكته باريكتر ز مو اينجاست
    نه هر كه سر بتراشد قلندرى داند


  • نه هر كه سر بتراشد قلندرى داند
    نه هر كه سر بتراشد قلندرى داند



مى نويسند: شيخ جمال الدين ساوه اى مفتى دمياط مصر، صاحب جمال و كمال بود، زنى شيفته او شد و همچون زليخا، دست بر نمى داشت ، شيخ جمال كه مرد زاهد و پرهيزكارى بود، موى سر و ريش و سبيل و ابروى خود را تراشيد تا بد منظر گردد و آن زن به او بى ميل شود، همين حيله مؤ ثر واقع شد و زن از او دست كشيد، از آن پس مريدانش براى حفظ اين واقعه ، تراشيدن موى سر و ريش و سبيل و ابرو را كه به آن چهار ضرب مى گويند،

/ 274