143 - نمونه اى از دشمنى رضاخان با روحانّيت - داستان دوستان جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان دوستان - جلد 2

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ناگهان صدا و نعره بسيار شديد شترى به گوشم رسيد، با خود گفتم لابد مى خواهند آن شتر را داغ كنند كه چنين نعره مى كشد، به طورى كه صداى او سراسر وادى السّلام را متزلزل كرده است ، تصميم گرفتم براى نجات آن شتر بينوا همّت كنم و با سرعت به آن سمتى كه آن صدا از آن سمت مى آمد حركت كردم وقتى كه نزديك شدم ، ديدم شترى در كار نيست ، بلكه جمعى جنازه اى را حركت مى دهند و اين صداى وحشتناك از آن جنازه بلند است ، عجيب اينكه افرادى كه متصدى دفن آن جنازه بودند، اصلا از آن چيزى نمى شنيدند و با كمال خونسردى و آرامش ‍ مشغول تشييع جنازه بودند.

اين يك گوشه اى از عالم برزخ بود كه پرده آن براى مرحوم محدّث قمى برداشته شده بود، و قطعا صاحب آن جنازه انسان مجرم و ستمگرى بوده كه عذابهاى الهى را در عالم برزخ مى ديده و نعره مى كشيده است .

آرى گاهى مردان صالحى مانند محدّث قمى (رحمت خدا بر او باد) بر اثر مراقبت نفس و اجتناب از هواهاى نفسانى به چنان مقامات عالى مى رسند كه عذاب برزخى مجرمان را احساس مى كنند.

143 - نمونه اى از دشمنى رضاخان با روحانّيت

ارتشبد سابق حسين فردوست در فرازى از خاطرات خود مى نويسد:

يكى از اقدامات رضاخان مساءله منع لباس روحانيت بود... تنها عده محدود و معينى جواز لباس داشتند، و بقيّه اگر با عبا و عمّامه به خيابان مى رفتند، عمامه را از سرشان بر مى داشتند، و به گردنشان مى انداختند و توهين مى كردند.

افسران اطراف كاخ مكرّر به من مى گفتند: كه اين وظيفه ما است و اين كار را مى كنيم .

در آن زمان خانه ما در (( خانى آباد تهران )) بود در همسايگى ما دو نفر معمّم زندگى مى كردند، يكى شيخ بود و ديگرى سيد، آنها چون با خانواده ما رفت و آمد داشتند، بين حياطمان يك دريچه باز كرده بودند، قبلا مدتى من نزد آن سيّد (آسيّد محمود) قرآن و شرعيّات مى خواندم ، او برايم تعريف كرد:

(( روزى اشتباه كردم و به كوچه رفتم ، ناگهان يك پاسبان به سر رسيد و عمامه ام را از سرم گرفت و به گردانم انداخت و مرا كشان كشان با در خانه ام آورد )) .

144 - نمونه اى از حيف و ميلهاى پهلوى

ارتشبد سابق حسين فردوست پس از ذكر روابط پهلوى با دخترها و زنهاى بسيار و ريخت و پاش پولهاى زياد در اين راه مى نويسد:

در مسافرت ها به آمريكا، در نيويورك ، من دو نفر زن به محمّدرضا پهلوى معرفى كردم ، يكى (( گريس كلى )) بود كه در آن زمان آرتيست تآتر بود، محمّدرضا دو بار با او ملاقات كرد و يك سرى جواهر به ارزش حدود يك ميليون دلار به او داد...

نفر دوّم يك دختر آمريكائى 19 ساله بود كه ملكه زيبائى جهان بود، محمّدرضا مرا به سراغ او فرستاد، او را آوردم و چند بار با محمّدرضا ملاقات كرد و به او نيز يك سرى جواهر داد كه حدود يك (( ميليون دلار )) ارزش داشت ، پس از ازدواج با فرح نيز مستندا مى دانم ، محمّدرضا با يك دختر رشتى موبور و زيبا بنام (( طلا )) آشنا شد، فرح مساءله را فهميده بود و گاه مزاحمت هائى براى آن دختر فراهم مى آورد.

145 - مكافات تيمور بختيار، قلدر چپاولگر

سپهبد تيمور بختيار، كه اصلا از خانواده خوانين بختيارى بود، در ارتش ‍ رژيم شاهنشاهى ، به عنوان يك افسر بى باك و جسور معروف بود، او در زمانى كه سى سال داشت ، سرهنگ 2 سوار گرديد، و از نظر مادى ، فقير بود و حتى خانه نداشت ، و در يكى از خيابانهاى فرعى خيابان كاخ در طبقه دوّم يك خانه كهنه ساز زندگى مى كرد و آن را اجاره نموده بود.

او در عصر نخست وزيرى مصدق ، سرهنگ تمام و فرمانده تيپ زرهى مستقر در كرمانشاه شد.

تيمور بختيار كه شيفته قدرت و مال و منال بود، بزودى شكار آمريكائيها قرار گرفت و خود را به آنها فروخت و به دستور آنها فرماندارى نظامى تهران را ايجاد كرد، و در سال 1335 به پيشنهاد آنها، اولين رئيس

/ 274