77 - سؤال از خون پشه !! - داستان دوستان جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان دوستان - جلد 2

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فرستاد كه دست نگهدارند، مردم از كشتن او، خوددارى كردند، و او سينه كشان ، خود را به پاى منبر رساند، و برخاست و روى دمش ايستاد و به اميرمؤمنان (ع ) سلام كرد، حضرت ، اشاره كرد كه بنشيند، تا خطبه تمام شود، پس از خطبه ، به او فرمود: (( تو كيستى )) .

او گفت : من (( عمرو بن عثمان ، فرزند خليفه شما بر طايفه جنّ هستم ، پدرم از دنيا رفت و به من وصيّت كرد، تا به حضور شما بيايم ، و راءى شما را بدست آورم ، تا چه دستور بفرمائيد. )) اميرمؤمنان على (ع ) او را به تقوى و پرهيزكارى سفارش نمود، و او را به عنوان جانشين پدرش ، منصوب نمود، او خداحافظى كرد و رفت ...

جالب اينكه از اين جريان به بعد، آن درى كه آن اژدها از آن وارد مسجد شد، به عنوان (( باب الثعبان )) (در اژدها) ناميده شد كه ياد آور، اين خاطره عجيب بود، نقل مى كنند: وقتى كه بنى اميه روى كار آمدند (براى از ياد بردن اين حادثه ) مدتى فيلى را در كنار آن در، بستند، و كم كم آن در را به عنوان (( باب الفيل )) (در فيل ) ناميدند، و خواستند با اين دسيسه ، فضائل على (ع ) را از خاطره ها، محو كنند.

77 - سؤال از خون پشه !!

ابن ابى مى گويد نزد عبدالله بن عمر بودم مردى نزد او آمد و پرسيد: (( اگر خون پشه به لباس انسان ، ماليده باشد، و با آن لباس ، نماز بخواند، صحيح است يا نه ؟! )) ابن عمر به او گفت : (( تو كيستى ؟!

او گفت : (( من از اهالى عراق هستم . )) ابن عمر گفت : (( به اين شخص بنگريد، درباره خون پشه از من سؤ ال مى كند، با اينكه فرزند رسول خدا(ص ) (يعنى امام حسين عليه السلام ) را مى كشند (و از ريختن خون او سؤال نمى كنند) و من از رسول خدا(ص ) شنيدم كه درباره حسين (ع ) و برادرش حسن (ع ) فرمود: هما ريحانتى من الدنيا: (( اين دو، دو گل خوشبوى من از دنيا هستند. )) و براستى عجيب است ، كه بعضى از مردم ، نسبت به مسائل بسيار مهم ، بى تفاوت هستند، ولى نسبت به مسائل ساده ، حساس مى باشند، و اين از نشانه هاى بى خردى و نادانى است .

78 - معذرت خواهى پيامبر(ص ) از مردم

مالى را (به عنوان زكات و يا...) به حضور پيامبر(ص ) آوردند، آن حضرت با سنجش مال و افراد كه در كنار مسجد، مسكن گزيده بودند، دريافت كه آن مال براى همه كفايت نمى كند، آنرا بين بعضى از آنان كه حالشان سخت تر بود، تقسيم نمود.سپس ترسيد كه ديگران ، بدگمان شوند و در قلبشان خطور كند كه مثلا تبعيض و بى عدالتى شده است ، همه آنها را جمع كرد و از آنها چنين معذرت خواهى كرد:

معذرة الى الله و اليكم يا اهل الصفة انا اوتينا بشى ء فا ردنا ان نقسمه بينكم فلم يسعكم فخصّصت به اناسا منكم خشينا جزعهم و هلعهم .

: (( در پيشگاه خدا و شما، عذر خواهى مى كنم ، اى ساكنان سرپناههاى مسجد، متاعى (يا پولى ) نزد ما آورده شد، خواستيم آن را بين شما تقسيم كنيم ، ولى ديديم براى همه شما كافى نيست ، آن را به گروهى از شما داديم كه ترس بى تابى و فشار بيشتر آنها در ميان بود. )) بدينوسيله آن حضرت از مردم معذرت خواست ، و به ريش آنها نخنديد، و عواطف آنها را جلب كرد.

79 - نمونه اى از شجاعت على (ع ) در جنگ صفّين

ماههاى آتش جنگ صفّين شعله ور بود، و سپاه على (ع ) با سپاه معاويه ، مى جنگيدند، از دو طرف افراد زيادى كشته شدند.

صعصعة بن صوحان مى گويد: روزى يكى از سپاهيان بى باك معاويه بنام (( كريب صباح )) كه در شجاعت و اقتدار، هيچكس مثل او شهرت نداشت و به ميدان تاخت و فرياد زد: چه كسى آماده است به جنگ من آيد؟ يكى از سربازان سپاه على (ع ) بنام مرتفع بن وضّاح به جنگ او رفت ، ولى طولى نكشيد كه بدست او كشته شد.

/ 274