190 - شاد كردن مؤمن ، شاد كردن خدا و رسول است - داستان دوستان جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان دوستان - جلد 2

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حاكم دستور داد بين آن غلام آزاد شده و همسرش جدائى افكندند و دويست تازيانه به آن غلام زد، و موى سر ابروها و ريشش را تراشيد، و اين گونه او را تحقير و شكنجه داد كه چرا با دخترى از دختران عرب ، ازدواج كرده است .

محمدبن بشير كار حاكم را ستود، و اشعارى در مدح او گفت ، كه از جمله آنها اين شعر است :

قضيت بسنة و حكمت عدلا و لم ترث الخلافة من بعيد : (( تو بر اساس سنت قضاوت كردى و به عدالت داورى نمودى و اين كار تو بيانگر قرب تو به مقام خلافت است . ))

190 - شاد كردن مؤمن ، شاد كردن خدا و رسول است

عصر خلفاى عباسى بود يكى از اهالى رى كه شيعه بود مى گويد: عامل وصول ماليات از طرفى يحيى بن خالد برمكى (وزير هارون ) به سراغ من آمد تا بقيه مطالبات مالياتى را از من بگريد، از بعضى شنيده بودم كه آن عامل ، گرايش به تشيع دارد،آن سال عازم حج شدم و در سفر حج به مدينه رفتم و با امام موسى بن جعفر (ع ) ملاقات نمودم و از وضع زندگى خود شكايت كردم و جريان عامل اخذ ماليات را گفتم كه تمايل به تشيع دارد امام كاظم (ع ) نامه اى براى آن ماءمور نوشت ، و مكتوب آن نامه اين بود:

بسم الله الراحمن الرحيم - اعلم ان لله تحت عرشه ظلا لايسكنه الا من اسدى الى اخيه معروفا، او نفس عنه مكروبااو ادخل على قلبه سرورا.

: (( بدان براى در تحت عرش او سايه اى است كه در آن سايه كسى سكونت نمى گزيند مگر كسى كه كار نيكى براى برادر مؤمنش فراهم كند، يا اندوهى از او بر طرف سازد، يا قلب او را شاد نمايد. )) از حج بازگشتم و نامه امام را به آن ماءمور اخذ ماليات دادم ، او برخاست و آن نامه را بوسيد و سپس آن را خواند، انگاه همه اموال و لباس خود را طلبيد و حاضر كردند و او همه آنها را بين خود و من تقسيم نمود و آن چيزهائى كه قابل قسمت نبود، قيمت آنها رابه من داد.

سپس دفتر ديوان را خواست و نام مرا از ليست ماليات دهندگان حذف كرد و بدهكارى مرا قلم زد و مرا خشنود ساخت و من خداحافظى كردم و به خانه خود مراجعت نمود، و با خود مى گفتم چگونه آنهمه بزرگوارى اين عامل را جبران نمايم و براى او دعا كنم ، و به حضور امام كاظم (ع ) بروم و محبتهاى آن ماءمور را به انحضرت بگويم .

سال بعد در حج شركت نموده و به حضور امام كاظم (ع ) رسيدم ، و جريان محبتهاى آن ماءمور را براى آن حضرت بيان مى كردم ، هر لحظه شادى را در چهره آن حضرت مى ديدم ، گفتم اى مولاى من ، آيا اين خبر تو را شاد كرد؟ در پاسخ فرمود:

اى والله لقد سرنى و سر اميرالمؤمنين (ع ) و الله لقد سر جدى رسول الله (ص ) و الله لقد سرالله تعالى .

: (( آرى سوگند به خدا مرا و اميرمؤمنان (ع ) را شاد كرد، و سوگند خدا جدم رسول خدا (ص ) را شاد كرد و سوگند به خدا، خداوند را شاد نمود. ))

191 - امام سجاد(ع ) و آهو

امام باقر(ع ) فرمود: من و گروهى در حضور پدرم امام سجاد(ع ) بوديم ، ناگهان آهوئى از صحزا آمد و در چند قدمى پدرم ايستاد و ناله كرد.

حاضران به پدرم گفتند چه مى گويد؟ پدرم فرمود: مى گويد: بچه ام را فلانى صيد كرده ، از روز گذشته تا حال شير نخورده ، خواهش مى كنم آن را از او گرفته و نزد من بياور تا به او شير بدهم .

امام سجاد(ع ) شخصى را نزد صياد فرستاد و به او پيام داد آهو بچه را بياور، آهو بچه را آورد، آهوى مادر تا بچه اش را ديد چند بار دستهايش را به زمين كوبيد و آه جانكاه و غم انگيزى كشيد و بچه اش را شير داد.

سپس امام سجاد(ع ) از صياد خواهش كرد كه بچه آهو را آزاد كند، صياد قبول كرد، امام آهو بچه رااز او گرفت و به مادرش بخشيد، آهو با همهمه خود سخنى گفت و همراه بچه اش به سوى صحرا رفتند.

/ 274