شخصى كودك شيرخوار خود را در خانه خود در بسترش خوابينيد و بيرون رفت ، او سگى داشت كه از خانه حفاظت مى كرد، آن شخص پس از ساعتى به خانه باز گشت ، وقتى كنار در خانه رسيد، ديد سگش با شوق و شورى به پيش مى آيد، ولى پوزه اش خون آلود است ، گمان بد به سگش برد كه به كودكش حمله كرده و او را دريده است ، عصبانى شد، با شتابزدگى كلت خود را كشيد و چندين تير به آن سگ شليك كرد و او را كشت .بعد به خانه بازگشت ولى ديد كودكش سالم است ، و پس از تحقيق دريافت كه درنده اى به سراغ كودك آمده ، ولى سگ او براى حفظ جان كودك صاحب خانه ، به آن درنده حمله كرده و او را از خانه بيرون رانده است ، و به همين جهت ، پوزه اش خون آلود شده ، بسيار متأ ثر شد، كنار سگش كه در حال جان دادن بود آمد، ديد چشم هاى سگش پر از اشك شده و با زبان حال مى گويد: (( من جوانمردى كردم ، و از كودك صاحبم حفاظت نمودم ، ولى تو اى انسان ، با عجله و شتاب و سوءظن ، اين گونه مزدم را دادى !! ))
22 - حضور امام سجّاد(ع ) در دفن شهيدان كربلا
طبق روايان متعدد، دفن امام معصوم (ع ) توسط امام معصوم ديگر انجام مي گيرد.بر اين اساس ، امام هشتم حضرت رضا(ع ) هنگام شهادت پدرش امام موسى بن جعفر(ع ) از مدينه به بغداد رفت و عهده دار كفن و دفن جسد مطهر آن حضرت گرديد.در آن زمان عده اى بودند كه اين موضوع را باور نداشتند، حضرت رضا(ع ) با يكى از اين افراد، بنام (( على ابن ابى حمزه )) مناظره كرد و به او فرمود:(( به من بگو، آيا حسين بن على (ع ) امام بود يا نه ؟! )) او گفت : (( امام بود. )) امام رضا(ع ) فرمود: (( چه كسى متصدى دفن آن حضرت گرديد؟ )) او گفت : على بن الحسين ، امام سجّاد(ع ) متصدى آن شد.حضرت رضا(ع ) فرمود: (( امام سجاد(ع ) در اين هنگام كجا بود؟ )) على بن ابى حمزه گفت : (( آن حضرت در اين هنگام ، در زندان كوفه بود و بى آنكه زندانبانها متوجه شوند، از زندان بيرون آمد و به كربلا رفت . )) امام رضا(ع ) فرمود: (( كسى كه اين امكان را به امام سجاد(ع ) داد كه از زندان كوفه به كربلا برود و در دفن جسد مطهر پدرش حاضر گردد، به من نيز كه صاحب امر هستم ، امكان رفتن به بغداد را خواهد داد، با اينكه من در زندان و اسارت نيستم . )) هنگامى كه امام سجاد(ع ) (روز سيزدهم محرم سال 61) به كربلا آمد، ديد جعى از بنى اسد، حيران و سرگردان در كنار پيكرهاى پاره پاره شهدا ايستاده اند و بدنها را نمى شناسند و نمى دانند كه چه كنند؟!امام سجّاد عليه السّلام خود را به آنها معرفى كرد و علت آمدنش را به آنها گفت ، و بدنها را به آنها شناساند، و دستور داد هر كدام را به نحوى به خاك سپردند، زنهاى بنى اسد در حالى كه موى سرشان را پريشان كرده و دست به صورت مى زدند، بلند مى گريستند، و مردان بنى اسد در دفن شهداء، كمك مى كردند.و در آخر كار، سجّاد عليه السّلام كنار جسد مطهر پدرش امام حسين عليه السّلام آمد و آن را به آغوش گرفت ، و گريه سخت كرد، و آه جانكاه او بلند شد، سپس به كنار آمد، مقدارى از خاك زمين را رد كرد قبر آماده اى پديدار شد، خودش به تنهائى بدن را برداشت و در ميان قبر گذاشت ، وقتى كه آن را در لحد قبر داد، خم شد و صورتش را روى رگهاى بريده گلوى امام حسين (ع ) نهاد و فرمود: (( خوشا به سعادت آن زمينى كه جسد پاك تو را در برگرفت ، دنيا بعد از تو، تاريك است ، و آخرت به نور تو درخشان مى باشد، شبها بعد از