140 - اعتراض كوبنده جوان غيور به ابوهريره - داستان دوستان جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان دوستان - جلد 2

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فرمود: پسرت در بهشت است ، هرگز گريه نمى كنم ، بلكه بسيار شادمان خواهم شد.

پيامبر(ص ) به سوى مدينه مى آمد، مادر حارثه در راه به حضور پيامبر(ص ) رسيد و عرض كرد: (( ميدانى كه من پسرم را بسيار دوست داشتم ، او نورديده ام بود، در عين حال با شنيدن خبر شهادتش گريه نكردم ، با خود گفتم پس از آمدن پيامبر(ص ) از آن حضرت مى پرسم كه آيا پسرم در بهشت است يا در دوزخ ، اگر فرمود: در دوزخ است ، آنگاه ناله و گريه ام بلند مى شود. )) پيامبر(ص ) به فرمود : بهشت درجاتى دارد، پسرت در فردوس اعلى در بالاترين مقام بهشت است .

مادر گفت : بنابراين هرگز براى او گريه نمى كنم .

پيامبر(ص ) آبى طلبيد و اندكى از آن برداشت و مضمضه كرد و سپس از آن آب آشاميدند و به دستور پيامبر(ص ) اندكى از آن آب به گريبان خود پاشيدند، سپس به مدينه بازگشتند، نوشته اند:

(( ومابالمدينه امرئتان اقرعينامهماولااسر. )) : (( بعد از جنگ بدر (تا مدتى ) هيچ زنى در مدينه ديده نشد كه خوشحالتر و چشم روشنتر از اين مادر و خواهر شهيد باشد )) .

140 - اعتراض كوبنده جوان غيور به ابوهريره

معاويه عده اى از صحابه و تابعين دروغگو را با پول خريده بود تا آنها بر ضد امام على (ع )، حديث جعل كنند، مانند ابوهريره ، عمروعاص و مغيره بن شعبه از صحابه ، و مانند عروه بن زبير از تابعين .

ابوهريره بعد از شهادت على (ع ) به كوفه آمده بود، و با طرفندهاى عجيبى ،(با حمايت از قدرت معاويه ) مطالبى را كه با شاءن على (ع ) نامناسب بود، مى بافت و به پيامبر(ص ) نسبت مى داد، شبها كنار (( باب الكنده )) مسجد كوفه مى نشست و عده اى را با اراجيف خود منحرف مى كرد. شبى يكى از جوانان غيور و آگاه كوفه در جلسه او شركت كرد، پس ‍ از شنيدن گفتار بى اساس او، خطاب به او گفت : تو را به خدا سوگند مى دهم آيا شنيده اى كه رسول خدا در مورد على (ع ) اين دعا را كرد:

(( اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه )) :

(( خدايا دوست بدار، كسى را كه على (ع ) را دوست بدارد و دشمن بدار كسى را كه على (ع ) را دشمن دارد. )) ابوهريره (ديد نمى تواند اين حديث روشن و قاطع را رد كند) گفت : اللهم نعم : (( خدا را گواه مى گيرم آرى شنيده ام . )) جوان غيور گفت : (( بنابرين ، خدا را گواه مى گيرم كه تو دشمن على (ع ) را دوست مى دارى و دوست على (ع ) را دشمن دارى (پس مشمول نفرين رسول خدا (( ص )) هستى )، سپس آن جوان بر خاست و با كمال بى اعتنائى آن جلسه را ترك نمود.

141 - قطع سخرانى عبدالله زبير، توسط فريادهاى محمد حنفيه

زبير بن عوام پسر عمه رسول خدا (ص ) بود زيرا مادرش صفيه دختر عبدالمطّلب ، عمه پيامبر (ص ) بود، و از طرفى زبير برادرزاده خديجه (س ) بود زيرا (( عوام )) برادر خديجه بود .

زبير بيست فرزند داشت ، معرفترين و بزرگترين آنها عبدالله بن زبير بود كه در سال 64 هجرى در مكه ادعاى خلافت كرد. سرانجام در سال 73 هجرى در مكه توسط سپاه عبدالملك (پنجمين خليفه اموى ) محاصره شد و به هلاكت رسيد، او گر چه با بنى اميه دشمنى مى كرد، تا آنجا كه امام على (ع ) او را (( مشئوم )) (بد سرشت ) خواند و فرمود: مازال الزبير رجلامنا اهل البيت حتى نشاءابنه المشمئوم ، عبدالله .

(( زبير همواره مردى از ما اهلبيت (ع ) بود تا آن هنگام كه پسر ناشايسته اش ‍ عبدالله ، بزرگ شد. )) روزى عبدالله بن زبير سخنرانى مى كرد، در ضمن سخنرانى از امام على (ع ) بد گوئى نمود، اين خبر به محمد حنيفه يكى از پسران امام على (ع ) رسيد، بر خاست و به مجلس سخنرانى او آمد و ديد عبدالله روى كرسى خطابه ايستاده و گرم سخن است .

محمدبن حنيفه با فريادهاى خود، سخنرانى او را بهم زد و خطاب به مردم گفت :

شاهت الوجوه اينتقص على و انتم حضورا...

/ 274