عصر خلافت عمر بود ابوذر غفارى بيمار شد به طورى كه در بستر شديد بيمارى قرار گرفت و نشانه هاى مرگ را احساس كرد، در مورد زندگى خود وصيّت كرد، و وصى خود را اميرمؤمنان على (ع ) قرار داد، شخصى به او گفت :اگر اميرمؤمنان عمر را وصىّ خود قرار مى داد بهتر از على (ع ) بود.ابوذر در پاسخ گفت : و اللّه قد اوصيت الى اميرالمؤ منين حقّا: (( سوگند به خدا به كسى كه حقّا اميرمؤمنان است ، وصيت نمودم )) .
21 - حضرت عباس (ع ) و مقام باب الحوائج بودن
مرد صالحى در كربلا سكونت داشت ، پسرش كه او نيز فرد پاكى بود بيمار سخت شد، پدر او را شب به كنار حرم حضرت ابوالفضل (ع ) آورد و متوسّل به آنحضرت گرديد و مخلصانه از او خواست شفاى فرزندش را از درگاه خدا بخواهد.هنگامى كه صبح شد، يكى از دوستان آن مرد صالح ، نزد او آمد و گفت : من امشب خواب عجيبى ديده ام كه مى خواهم بازگو كنم و آن اينكه :در خواب ديدم حضرت عباس (ع ) شفاى پسرت را از درگاه خدا، مسئلت مى كند، در اين هنگام ، فرشته اى از جانب رسول خدا (ص ) نزد عباس (ع ) آمد و گفت : رسول خدا (ص ) فرمود: اى ابوالفضل ، در مورد شفاى اين جوان ، شفاعت نكن زيرا اجل حتمى او فرا رسيده است ، و عمر تقدير شده او به پايان رسيده و ايام زندگيش به سر آمده است .حضرت عباس به آن فرشته فرمود: سلام مرا به رسول خدا (ص ) برسان و بگو به واسطه وجود تو به درگاه خدا دست نياز آورده ام و شفاعت كن و از خدا شفاى اين جوان را بخواه .فرشته بازگشت و سلام عباس (ع ) را به رسول خدا (ص ) رسانيد و پيام او را به آنحضرت ابلاغ كرد.رسول اكرم (ص ) فرمود: برو به عبّاس بگو، اجل آن پسر به پايان رسيده است ، او پيام پيامبر (ص ) را به عباس رسانيد، عباس (ع ) باز همان پاسخ اول را داد، و اين موضوع سه بار تكرار شد.سرانجام عباس (ع ) در حالى كه رنگش تغيير كرده بود برخاست و به محضر رسول خدا (ص ) آمد: و عرض كرد: اى رسول خدا!(( اوليس انّ اللّه بباب الحوائج ؟ والنّاس علموا ذلك ... )) (( آيا خداوند مرا (( باب الحوائج )) (وسيله برآوردن حوائج ) نام ننهاده است ؟ و مردم مرا با اين نام مى شناسند و مرا شفيع قرار داده و به من متوسل مى گردند، اگر چنين نيست ، اين لقب مرا از من بگيريد. ))