ليث بن سعد مى گويد: روزى پيامبر (ص ) نماز جماعت مى خواند و جمعى به او اقتدا كرده بودند، حسين (ع ) كه كودك بود، در همان نزديكى ها بود، وقتى كه رسول خدا (ص ) به سجده مى رفت ، حسين (ع ) مى آمد و به پشت پيامبر (ص ) سوار مى شد و پاهايش را حركت مى داد، مى گفت حل حل (كه شتر را با تكرار اين واژه مى رانند) هنگامى كه رسول خدا (ص ) مى خواست ، سر از سجده بردارد، حسين (ع ) را مى گرفت و آرام به زمين مى گذاشت و بلند مى شد، و وقتى كه به سجده مى رفت ، باز حسين مى آمد و بر پشت رسول خدا (ص ) سوار مى شد و پاهايش را حركت مى داد و مى گفت : حل حل )) .اين موضوع تا آخر نماز تكرار شد، يك نفر يهودى اين منظره را مى ديد، به عنوان اعتراض ، نزد رسول خدا (ص ) آمد و گفت : (( اى محمد! شما با كودكان به گونه اى رفتار مى كنيد، كه ما اين گونه رفتار نمى كنيم )) .پيامبر (ص ) فرمود: (( اگر شما به خدا و رسولش ايمان داشته باشيد، به كودكان ، مهربانى مى كنيد و با مهر و نوازش به آنها رفتار مى نمائيد )) .يهودى از اين دستور مهرانگيز تربيتى اسلام و بلندنظرى پيامبر (ص ) مجذوب اسلام شد و هماندم قبول اسلام كرد، و به صف مسلمين پيوست .
124 - شكايت بردن نزد خلق !
صعصعه از مردان بزرگ صدر اسلام است ، برادرزاده اش احنف (بر وزن احمد) مى گويد: (( دلم درد گرفت ، نزد عمويم صعصعه رفتم و از دل درد خود شكايت كردم )) .عمويم مرا سرزنش كرد و گفت : (( برادرزاده ! وقتى دستخوش بلا شدى ، شكايت آنرا نزد شخصى مثل خودت مبر، زيرا آن شخص اگر دوستت باشد، غمگين مى شود، و اگر دشمنت باشد شاد مى گردد، شكايتت را نزد مخلوقى مبر كه قادر بر رفع و دفع گرفتارى از تو نيست ، بلكه نزد خداوند قادرى ببر كه تو را مبتلا كرده و مى تواند آن را از تو بزدايد )) .برادرزاده ! (( يكى از دو چشم من ، بينائى خود را از دست داده ، ولى حتى همسرم و بستگان نزديك من از اين موضوع ، اطلاع ندارند )) .به قول سعدى :
دست حاجت چو برى پيش خداوندى بر كه كريم است و رحيم است و غفور است و ودود
كه كريم است و رحيم است و غفور است و ودود كه كريم است و رحيم است و غفور است و ودود
125 - توجه اهل بيت (ع ) به نيكوكار
در ماجراى اسارت وارثان عاشورا، و آوردن آنها به شام پايتخت يزيد، پس از آنكه با سخنرانيهاى قاطع و افشاگرانه امام سجاد (ع ) و زينب كبرى (ع ) و... ورق برگشت و يزيد براى حفظ خود، سياست مدارا را نسبت به اسيران اتخاذ كرد، در تاريخ آمده :يزيد، (( نعمان بن بشير )) (كه فردى امين و متعهد بود) را ماءمور كرد تا با جمعى نگهبان ، با كمال احترام ، بازماندگان حسينى را به مدينه باز گرداند.نعمان بن بشير با سى نفر، اهل بيت (ع ) را از شام به سوى مدينه حركت داد و در مسير راه كاملا رعايت احترام آنها را نمود و احسان زياد به آنها كرد تا به مدينه رسيدند.فاطمه دختر اميرمؤمنان (ع ) به خواهرش زينب (ع ) عرض كرد: (( نعمان به ما احسان كرد، خوبست در برابر احسان او، انعامى به او بدهيم )) .حضرت زينب (ع ) فرمود: چيزى نداريم به او بدهيم جز زيور (دستبند و...) خود را، آنها طلاهاى خود را براى نعمان فرستادند، و از كمى آن عذرخواهى نمودند، نعمان همه آنها را رد كرد و گفت : (( اگر من اين خدمت را براى دنيا كرده بودم همين مقدار طلاها كافى بود و ديگر عذرخواهى نداشت ، ولى سوگند به خدا من به شما