همسر امام خمينى (رضوان اللّه تعالى عليه ) مى گفت : حدود يك ماه و نيم قبل از عمل جراحى امام خمينى (ره ) كه منجر به رحلت آن بزرگمرد در 14 خرداد سال 1368 شمسى گرديد، امام خمينى (ره ) به من فرمود: خواب خوشى ديده ام و براى تو نقل مى كنم ، ولى تا زنده ام راضى نيستم كه آن را براى احدى نقل كنى ، در خواب ديدم كه فوت كرده ام و از دنيا رفته ام ، حضرت على (ع ) تشريف آوردند و مرا غسل دادند و كفن كردند و بر جنازه ام نماز خواندند، سپس پيكرم را در ميان قبر نهادند و آنگاه فرمود: (( اكنون راحت هستى ؟ )) عرض كردم : راحت هستم ، ولى در جانب راستم كلوخى وجود دارد كه مرا ناراحت مى كند.حضرت على (ع ) آن كلوخ را بر داشته و دست مرحمت بر همان قسمت از بدن من كه ناراحت بود كشيد و آنگاه بطور كلى ناراحتى بر طرف گرديد و راحت شدم .
164 - رنج امام خمينى از متحجرين مقدس مآب
امام خمينى (قدّس سرّه ) در آن هنگام كه به نجف اشرف تبعيد بود و در حدود پانزده سال در آنجا بودند، از گروههاى مختلف ، رنجهاى فراوان ديدند (گاهى از قاسطين (طاغوتها) و گاهى از ناكثين (ليبرالهاى وابسته ) و گاهى از مارقين كه همچون خوارج زمان حضرت على (ع ) در لباس مذهب ، آن بزرگوار را رنج مى دادند و سد راه گسترش نهضت او مى شدند).از جمله : امام خمينى (ره ) به عنوان طرح حكومت اسلامى ، مساءله ولايت فقيه و حكومت اسلامى را در جلسات درس خود به بحث و بررسى كشيدند و بعد كتاب شريف (( حكومت اسلامى و ولايت فقيه )) را نوشتند.افرادى از مقدس مآبها و روحانى نماهاى مرموز به خانه امام مى آمدند و با خواهش و تقاضا، به عنوان اينكه مى خواهيم كتاب حكومت اسلامى را در بغداد و بصره و ساير بلاد منتشر كنيم ، آن كتابها را مى گرفتند و مى بردند.بعد معلوم شد در شهرهاى بغداد و بصره و...از آن كتابها خبرى نيست ، و آن دوست نماهاى كوردل آن كتابها را مى بردند به چاههاى نجف يا در ميان شط فرات مى ريختند تا به دين وسيله جلو افكار امام را بگيرند خبائث و بد جنسى را ببينيد تا كجا؟ آنگاه متوجه مى شويد كه امام خمينى (ره ) حدود پانزده سال در چه محيطى زندگى كرد، ولى همانند كوه در برابر آنها استوار ماند و سرانجام پيروز شد.
165 - اخلاص در عمل
روزى جمعى از اصحاب آيت اللّه العظمى بروجردى (قدّس سرّه ) در محضر ايشان ، سخن از بعضى از خدمات آن مرحوم به ميان آوردند و در اين باره گفتگو مى كردند.يكى از اصحاب ايشان (آيت اللّه سيّد مصطفى خوانسارى ) مى گويد: من نيز در آن جمع ، حاظر بودم ولى چيزى نمى گفتم ، آيت اللّه بروجردى رو به من كرد و فرمود: (( تو هم سخنى بگو )) .عرض كردم : مطلبى ندارم ، جز حديثى كه از اجدادم به خاطر دارم ، اگر اجازه بفرمائيد آن حديث را عرض كنم ؟ فرمود: بگو.عرض كردم : جدم رسول خدا (ص ) نقل كرد كه خدا فرمود: