11 - داورى امام حسن (ع ) - داستان دوستان جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان دوستان - جلد 2

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

كار راضى كن .

معاويه ، سعد را نزد خود طلبيد و جريان را به او گفت ، سعد گفت : اگر در مسجد ، على (ع ) را لعن كنى ، من از مسجد خارج مى شوم ، و ديگر به مسجد باز نمى گردم )) ، معاويه از تصميم خود منصرف شد.

وقتى كه پس از مدتى ، سعد وقاص از دنيا رفت ، معاويه بر بالاى منبر، على (ع ) را لعن كرد، و به كارگزارانش دستور داد كه آن حضرت را بر بالاى منبر، لعن كنند، آنها دستور معاويه را اجرا نمودند.

امّ سلمه (همسر نيك پيامبر (ص) ) براى معاويه نامه نوشت كه : (( شما با اين كار، خدا و رسولش را لعنت مى كنيد، زيرا شما وقتى على (ع ) را لعن مى كنيد، در حقيقت آنكس را كه على (ع ) را دوست دارد نيز لعن مى كنيد، و من گواهى مى دهم كه خدا و رسولش ، على (ع ) را دوست مى داشتند )) ، ولى معاويه به سخن امّ سلمه ، اعتنا نكرد.

11 - داورى امام حسن (ع )

عصر خلافت امام على (ع ) بود، قصابى را كه چاقوى خون آلود در دست داشت ، در خرابه اى ديدند و در كنار او جنازه خون آلود شخصى افتاده بود، قرائن نشان مى داد كه كشنده او همين قصاب است ، او را دستگير كرده و به حضور امام على (ع ) آوردند.

امام على (ع ) به قصاب گفت : (( در مورد كشته شدن آن مرد، چه نظر دارى ؟ )) قصاب گفت : (( من او را كشته ام . )) امام بر اساس ظاهر جريان ، و اقرار قصاب ، دستور داد تا قصاب را ببرند و به عنوان قصاص ، اعدام كنند.

در اين حال كه ماءمورين ، او را به قتلگاه مى بردند، قاتل حقيقى با شتاب به دنبال ماءمورين دويد و به آنها گفت : عجله نكنيد و اين قصاب را به حضور امام على (ع ) بازگردانيد.

ماءمورين او را به حضور على (ع ) باز گرداندند، قاتل حقيقى به حضور على (ع ) آمد و گفت : (( اى امير مؤمنان ! سوگند به خدا، قاتل آن شخص اين قصاب نيست ، بلكه او را من كشته ام . )) امام به قصاب فرمود: چه موجب شد كه تو اعتراف نمودى من او را كشته ام ؟ قصاب گفت : (( من در يك بن بستى قرار گرفتم كه غير از اين چاره اى نداشتم ، زيرا افرادى مانند اين ماءمورين ، مرا كنار جنازه بخون آغشته با چاقوى خون آلود بدست ديدند، همه چيز بيانگر آن بود كه من او را كشته ام ، از كتك خوردن ترسيدم و اقرار نمودم كه من كشته ام ، ولى حقيقت اين است كه من گوسفندى را نزديك آن خرابه كشتم ، سپس ادرار بر من فشار آورد، در همان حال كه چاقوى خون آلود در دستم بود، به آن خرابه براى تخلّى رفتم ، جنازه بخون آغشته آن مقتول را در آنجا ديدم ، در حالى كه دهشت زده شده بودم ، برخاستم ، در همين هنگام اين گروه به سر رسيدند و مرا به عنوان قاتل دستگير نمودند.

اميرمؤمنان على (ع ) فرمود: اين قصاب و اين شخص كه خود را قاتل معرفى مى كند را به حضور امام حسن (ع ) ببريد تا او قضاوت نمايد.

ماءمورين آنها را نزد امام حسن (ع ) آوردند و جريان را به عرض ‍ رساندند.

امام حسن (ع ) فرمود: به امير مؤمنان على (ع ) عرض كنيد، اگر اين مرد قاتل ، آن شخص را كشته است ، در عوض جان قصاب را حفظ نموده است ، و خداوند در قرآن مى فرمايد:

و من احياها فكانّما احيا الناس جميعا.

(( و هر كس انسانى را از مرگ نجات دهد، چنان است كه گوئى همه مردم را نجات بخشيده است )) (مائده 32).

آنگاه هم قاتل و هم آن قصاب را آزاد نمود، و ديه مقتول را از بيت المال به ورثه او عطا فرمود.

به اين ترتيب ، ارفاق و تشويق اسلام شامل حال آن قاتل شد كه مردانگى كرد و موجب نجات يك نفر بى گناه گرديد، و با اين كار جوانمردانه اش ، تا حدود زيادى گناه خود را جبران نمود.

12 - حمايت على (ع ) از مستضعف و رضايت از ضارب

اميرمؤمنان على (ع ) در كوفه به بازار خرمافروشان رفت ، در آنجا ديد كنيزى گريه مى كند، از او پرسيد:

چرا گريه مى كنى ؟

/ 274