61 - بگو ان شاء الله - داستان دوستان جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان دوستان - جلد 2

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پيامبر(ص ) فرمود: اى على ! اين چيست ؟ على (ع ) گفت : اين انگور است كه فاطمه (س ) ميل دارد، و براى او آورده ام .

پيامبر(ص ) فرمود: (( الله اكبر، الله اكبر )) ، خدايا همانگونه كه مرا شاد كردى از اين جهت كه على (ع ) را به عنوان برترين شخص امت اختصاص دادى ، دخترم را نيز به وسيله اين انگور قرار بده .

سپس انگور را نزد فاطمه (س ) نهاد و فرمود: (( دخترم بنام خدا از اين انگور بخور )) فاطمه (س ) از آن انگور خورد، هنوز پيامبر(ص ) از خانه فاطمه (س ) بيرون نرفته بود كه فاطمه (س ) سلامتى خود را باز يافت . عمربن عبدالعزيز به مرد عقيلى گفت : (( راست گفتى و نيكو بيان كردى ، گواهى مى دهم كه من اين حديث را شنيدم و دريافتم و پذيرفتم . )) آنگاه به شوهر آن زن گفت : (( دست زن خود را بگير و به خانه ات ببر، او زن تو است ، اگر پدرش از تو جلوگيرى كرد، صورتش را خورد كن ... )) به اين ترتيب در آن مجلس باشكوه ، عمربن عبدالعزيز (همنشين خليفه اموى ) رسما برترى امام على (ع ) را بر ساير افراد امّت ، اعلام كرد، و بر همين اساس زوجيّت زن مذكور را ابقاء نمود.

61 - بگو ان شاء الله

شخصى در كوفه از خانه بيرون آمد، و مقدارى پول برداشته بود كه به محله كناسه كوفه برود تا الاغى خريدارى كند.

مردى به او رسيد و گفت : (( كجا مى خواهى بروى ؟ )) او گفت : (( به محله كناسه مى روم تا الاغى خريدارى كنم . )) مرد گفت : بگو ان شاءالله : (( اگر خدا بخواهد. )) او گفت : (( پول در جيب دارم و الاغ نيز در آن محلّه ، بسيار است ، بنابراين همه اسباب كار فراهم است و نيازى به ان شاءالله نيست . )) او رفت ، اتفاقا دزد جيب برى با او ملاقات كرد، دريافت كه پولش را دزديده اند، ماءيوسانه برگشت ، شخصى به او گفت : (( از كجا مى آئى ؟ )) گفت : من الكناسه ان شاءالله و سرقت دراهمى ان شاءالله .

: (( از محله كناسه مى آيم ، بخواست خدا، و پولهايم دزديده شد، اگر خدا بخواهد!! ))

62 - ارزش خوشرفتارى با پدر و مادر

عمّاربن حيّان مى گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : (( پسرم اسماعيل ، نسبت به من خوش رفتار است . )) امام صادق (ع ) فرمود: اسماعيل را دوست داشتم ، اكنون كه گفتى با تو خوشرفتارى مى كند، بر دوستيم نسبت به او افزوده شد، رسول خدا(ص ) خواهر رضاعى داشت ، او نزد آن حضرت آمد، پيامبر(ص ) تا او را ديد، خوشحال شد، و روپوش خود را براى او گسترد، و او را روى آن نشانيد و سپس با كمال اشتياق با او گفتگو كرد، با روى خوش در حالى كه خنده بر لب داشت با او گرم صحبت گرديد، تا او برخاست و رفت ، سپس برادر رضاعى پيامبر(ص ) به حضور آن حضرت آمد، پيامبر(ص ) آن رفتارى را كه نسبت به خواهرش كرد، با او نكرد، شخصى پرسيد: (( اى رسول خدا! چرا آنگونه كه با خواهرت گرم گرفتى ، با برادرت گرم نگرفتى ؟ با اينكه او مرد بود؟ )) .

پيامبر(ص ) در پاسخ فرمود: لانّها كانت ابرّبوالديها منه : (( زيرا آن خواهر، نسبت به پدر و مادرش ، خوش رفتارتر بود. ))

63 - سرافكندگى علماى بزرگ در برابر امام باقر(ع )

عمربن ذرقاضى ، و ابن قيس ماصر، و صلت بن بهرام از شخصيتها و علماى برجسته و معروف اهل تسنن در قرن اول هجرى بودند، اين سه نفر در سفر حج تصميم گرفتند در مدينه به حضور امام باقر(ع ) رسيده و چهار هزار مساءله (روزى سى مساءله ) بپرسند (به قول خودشان ، با اين كار آن حضرت را در بن بست و تنگنا قرار دهند.) ثويربن فاخته معروف به ابوجهم كوفى كه از شاگردان امام باقر(ع ) بود، در سفر حج با سه شخص نامبرده

/ 274