خليفه دوم ، عمر بن خطاب ، پس از ابوبكر، طبق وصيت ابوبكر به خلافت رسيد و پس از ده سال و شش ماه و چهار شب خلافت ، از دنيا رفت .فيروز (معروف به ابولؤ لؤ ) غلام مغيرة بن شعبه او را مضروب ساخت و همين سبب فوت او پس از سه روز گرديد، او در سن 63 سالگى جان سپرد، و بدنش را كنار قبر پيامبر(ص ) دفن كردند.هنگامى كه عمر در بستر رحلت قرار گفت ، عبدالله بن عباس (معروف به ابن عباس ) به عيادت او رفت و ديد عمر بسيار ناراحت است و بى تابى مى كند، بين ابن عباس و عمر، گفتگوى ذيل به ميان آمد: ابن عباس (( اى رئيس مؤمنان اين بى تابى براى چيست ؟ )) عمر اى پسر عباس ، جزع و بى تابى من بخاطر فرا رسيدن مرگم نيست ، بلكه از اين رو است كه بعد از من چه كسى رهبر مسلمين مى شود؟!ابن عباس پيشنهاد مى كنم كه (( طلحه )) را رهبر مردم كن .عمر طلحه ، آدم تند خواست ، زمام امور مسلمين را بدست چنين مردى نمى دهم .ابن عباس (( زبير )) را رهبر مردم كن .عمر ربير مرد بخيلى است ، ديدم او در مورد مقدارى نخ ريسندگى با همسرش درگير شده ، و بر او سخت مى گيرد، امور مسلمين را بدست آدم بخيل نمى سپرم .ابن عباس (( سعيد بن ابى وقاص )) را رهبر مردم كن !عمر او هميشه با اسب و كمان سروكار دارد( و يك فرد نظامى است ) تناسب با امر رهبرى ندارد.ابن عباس - عبدالرحمان بن عوف را رهبر مردم كن .عمر نه ، او حتى نمى تواند اعضاء خانواده خود را به خوبى اداره كند.ابن عباس (( عبدالله بن عمر )) (فرزندت ) را رهبر مردم كن .عمر با شنيدن اين پيشنهاد، برخاست و درست نشست و (به اين مضمون ) گفت : كسى كه توانائى براى طلاق دادن همسرش بگونه صحيح ندارد، شايستگى براى رهبرى را ندارد.ابن عباس (( عثمان بن عفّان )) را رهبر مردم كن .عمر سوگند به خدا اگر عثمان را رهبر مردم قرار دهم ، افراد خاندان خود را بر گرده مؤمنين سوار مى كند، و در نتيجه ترس آن دارم كه او را بقتل برسانند (عمر، سه بار اين سخن را تكرار كرد.) در اين وقت ، ابن عباس سكوت كرد، عمر به او گفت از رفيقت على (ع ) ياد كن .ابن عباس پس بيا و على (ع ) را رهبر مردم كن .عمر- (( سوگند به خدا جزع و بى تابى من براى همين است كه حق را از صاحبانش گرفتم ، سوگند به خدا اگر على (ع ) را رهبر مردم كنم ، قطعا آنها را به سوى جاده عظيم هدايت ، سوق مى دهد، و اگر مردم از او پيروى كنند، آنها را وارد بهشت مى نمايد. )) به اين ترتيب ، عبدالله بن عباس نام شش نفر از شوراى شش نفرى عمربن خطاب را (كه قصه آن را در داستان بعد مى خوانيد) به اضافه عبدالله بن عمر به ميان آورد، عمر پنج نفر از آنها را شايسته اين مقام ندانست ، ولى على (ع ) را به شايستگى كامل ياد كرد، و علت ناراحتى خود را گرفتن حق از صاحبان حق ، بيان نمود.ولى در عين حال بعدا شوراى شش نفرى خلافت را عنوان كرد، كه جريان آن را در داستان بعد بخوانيد...
125 - شوراى شش نفره
از شوراى شش نفره عمربن خطاب ، در تاريخ اسلام ، بسيار ياد مى شود. مى پرسند: اين شورا چه بود؟ و طرح آن