شخصى اهل مسجد و نماز بود، نماز جماعتش ترك نمى شد، به قدرى مقيّد بود كه زودتر از ديگران به مسجد مى آمد و در صف اوّل جماعت قرار مى گرفت و آخرين نفرى بود كه از مسجد بيرون مى رفت ، روشن است كه چنين انسانى ، بايد فردى خدا ترس و متدين و متعهد باشد، يكى از روزها امورى باعث شد كه اندكى دير به مسجد رسيد، ديد در صف اوّل جماعت جا نيست مجبور شد در صف آخر قرار بگيرد، ولى پيش خود خجالت مى كشيد و آثار شرمندگى از چهره اش پديدار شد، با خود مى گفت چرا در صف آخر قرار گرفتم ...ناگهان به خود آمد كه اين چه فكر باطلى است كه بر من چيره شده است ؟ اگر خلوص باشد كه روح عبادت است ، صف اول و آخر ندارد،به خود گفت : عجب !معلوم مى شود سى سال نماز تو آلوده به ريا بوده ، و گرنه نمى بايست صف آخر، شائبه اى در دل تو ايجاد كند.اين فكر، نورى در قلبش به وجود آورد، كه بايد چاره جوئى كرد، و تا دير نشده ، غول ريا را از كشور تن بيرون نمود، به سوى خدا پناه برد، و از شر شيطان به پناه الهى رفت ، با صبر و حوصله ، توبه حقيقى كرد و خود را اصلاح نمود، و تصميم گرفت كه تمام نمازهاى سى ساله اش را قضا كند، زيرا دريافت كه در صف اوّل بوده ، و در آنها شائبه ريا وجود داشته ، آرى از خواب غفلت بيدار گشت و با همّتى قوى روح و روان خود را با آب توبه حقيقى شستشو داد و نمازهاى سى ساله اش را قضا نمود.
114 - شهيد الحمار
عصر پيامبر اسلام (ص ) بود، در يكى از جنگها، بين رزمندگان اسلام با سپاه كفر درگيرى شديدى به وجود آمد، شدت درگيرى به قدرى بود كه صداى شمشيرها و نيزه ها از دور به گوش مى رسيد، در اين ميان نگاه يكى از رزمندگان اسلام به كافرى افتاد كه سوار بر الاغ سفيد رنگ و چالاك شده بود، جلوه زيباى الاغ ، چشم آن رزمنده مسلمان را خيره كرد، همين زرق و برق ، باعث شد كه شيطان فكر و نيّت او را آلوده كند، او با خود گفت ، بروم آن كافر را بكشم و الاغ چابك و سفيد رنگش را براى خود تصاحب كنم ، با همين نيّت به سوى او رفت ، اتفاقا بدست جنگجويان كافر، كشته شد، مسلمين كه به نيّت آلوده او پى برده بودند، او را شهيد راه الاغ خواندند و با عنوان (( شهيد الحمار )) ، جنگ ناخالص او را تخطئه نمودند آرى جهاد بايد فى سبيل اللّه باشد نه فى سبيل الحمار!!
115 - زيركترين زيرك ها
روز خوشى بود، اصحاب چون پروانه دور وجود مقدّس رسول خدا (ص ) نشسته بودند و از فيوضات معنوى آن بزرگوار بهره مند مى شدند.پيامبر (ص ) به آنها فرمودند: آيا مى خواهيد شما را به زيركترين زيركها و احمق ترين احمق ها خبر بدهم ؟ حسّ كنجكاوى ، با مطرح شدن اين سؤال عميق و سرنوشت ساز، تحريك شد، معلوم بود كه همه با اشتياق ، آمادگى خود را براى شنيدن پاسخ اين سؤ ال ، اعلام نمايند، همه عرض كردند: آرى .پيامبر (ص ) فرمودند:(( اكيس الكيسين من حاسب نفسه و عمل لما بعد الموت ، و احمق الحمقاء من اتبع نفسه هواه و تمنى على اللّه الامانى . )) : (( زيركترين زيركها كسى است كه قبل از مرگ ، خود را به حساب بكشد، و كردار نيك براى پس از مرگ انجام دهد، و احمق ترين احمق ها كسى است كه از هوسهاى نفسانى پيروى نمايد و در عين حال از درگاه خدا آرزوى آرزوها (مانند رستگارى و بهشت ) را كند. ))
116 - جامعه رشد يافته اسلامى
روزى سعيدبن حسن يكى از شاگردان امام باقر (ع ) در حضور آنحضرت بود، امام به او فرمود: آيا در جامعه اى كه زندگى مى كنى ، اين روش وجود دارد، كه اگر برادر دينى ، نيازمند شد، نزد برادر دينيش بيايد و دست