بهلول عاقل ، ولى ديوانه نما، از شاگردان برجسته مكتب امام صادق (ع ) بود، كه براى حفظ دين خود، خود را به ديوانگى زده بوده ، سالى هارون با خدم و حشم و جلال و جبروت به سوى مكه براى حج ، حركت مى كرد، در مسير راه وارد كوفه شد، در بيرون كوفه بهلول را ديد كه بر نى خود سوار شده و با كودكان بازى مى كند، ماءمورين ، بهلول را از سر راه رد كردند.هارون بهلول را خواست ، و به او گفت : مرا موعظه كن .بهلول گفت : تو را به چه چيز موعظه و نصيحت كنم ، آنگاه اشاره به قبرستان و كاخهاى ويران شده شاهان (در مدائن ) كرد و گفت : هذه قصورهم و هذه قبورهم : (( اين كاخهايشان و اين هم قبرهايشان !! )) در نقل ديگر آمده : وقتى كه در كوفه كجاوه پر زرق و برق هارون نزد بهلول رسيد، بهلول با صداى بلند گفت :هارون ! هارون !هارون الرّشيد گفت : اين كيست كه جسورانه مرا صدا مى زند.گفتند:بهلول است .هارون سر ز كجاوه بيرون آورد.بهلول گفت : از قدامة بن عبدالله عامرى روايت شده كه گفت : (( رسول خدا(ص ) را در مراسم حج ديدم بر شتر سرخ موئى سوار بود، كه جهاز شتر كهنه و مندرس شده بود، نه كسى را از او دور مى كردند، و نه مزاحم كسى مى شدند )) . بنابراين اين تواضع در اين سفر بهتر از تكبر و آنهمه تشريفات است .هارون تحت تاءثير نصيحت بهلول واقع شد و گفت : احسنت ، احسنت ، بيشتر بگو. تا اينكه بهلول اين دو شعر را به عنوان نصيحت خواند:
هب انّك قد ملّكت الارض طرّا آلست تصير فى قبر و يحثوا عليك ترابه هذا و هذا
ودان العباد فكان ماذا؟ عليك ترابه هذا و هذا عليك ترابه هذا و هذا
: (( گيرم كه تو مالك تمام زمين شدى ، و همه انسانها زير سلطه تو در آمدند، عاقبت چه خواهد شد؟ سرانجام وارد قبرى مى شوى ، و اين و آن ، خاك بر سرت مى ريزند )) .هارون ، دستور داد جايزه اى به بهلول بدهند، بهلول نپذيرفت و گفت : آن را از كسانى كه گرفته اى به