74 - روحيه نيرومند سپاه اسلام - داستان دوستان جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان دوستان - جلد 2

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

: (( هر كه همسايه اش از آزار او آسوده نباشد ايمان ندارد. )) آنها به مسجد رفته ، سه بار با صداى بلند، اين دستور پيامبر (ص ) را به سمع مردم رساندند. امام صادق (ع ) پس از نقل اين داستان ، با دست خود اشاره به اطراف كرد و فرمود: تا چهل خانه در چهار طرف ، همسايه به حساب مى آيند.

74 - روحيه نيرومند سپاه اسلام

سال دوم هجرت بود، سپاه اسلام كه تعدادشان 313 نفر بود به فرماندهى پيامبر اسلام (ص ) براى ضربه زدن به دشمن ، به سرزمين بدر روانه شدند، سپاه دشمن بيش از هزار نفر با اسلحه و تجهيزات كافى بودند.

ماءمور اطلاعاتى دشمن بنام (( عميربن وهب )) براى شناسائى سپاه اسلام ، مخفيانه به درون سپاه رخنه كرد و سپس مخفيانه نزد مشركين بازگشت و چنين گزارش داد: (( همراهان محمد(ص ) حدود 300 نفر يا اندكى بيشترند، ولى روحيه آنها به گونه اى است كه گوئى مرگ را بر پشت شتران خود حمل مى كنند، چهره هايشان مانند افعى است كه از تشنگى نميميرد، آنها كشته نشوند مگر اينكه به تعداد كشته هاى خود از شما بكشند، در اين صورت خيرى نحواهد بود. )) گر چه مشركين مغرور، اين گزارش را بى اهميت تلقى كردند ولى بزودى معلوم شد كه گزارش عمير درست بوده است ، بلكه بالاتر،زيرا سپاه اسلام در جنگ بدر، 22 نفر شهيد دادند، ولى 70 نفر از دشمن را كشتند و 70 نفر از آنها را اسير نمودند و با پيروزى كامل به مدينه باز گشتند.

اين جنگ در صبح جمعه 17 رمضان سال دوم هجرت شروع شد و تا ظهر ادامه يافت .

75 - پارسائى امام على (ع )

عصر خلافت على (ع ) بود، امام على (ع ) در كوفه به بازار پيراهن فروشها آمد، به يكى از پيراهن فروشها فرمود: (( اى جوان ! آيا در نزد تو دو پيراهن به قيمت پنج درهم هست ؟ )) جوان گفت : آرى دو پيراهن دارم كه مجموعا قيمت آن پنج درهم است ، ولى يكى از آنها بهتر است ، قيمت يكى سه درهم است و ديگرى دو درهم مى باشد، على (ع ) فرمود: آنها را بياور.

او پيراهنها را آورد، على (ع ) پنج درهم را داد و آن دو پيراهن را خريد، پيراهن بهتر را به قنبر داد، قنبر عرض كرد: (( اى اميرمؤمنان ! تو سزاوارتر به پيراهن بهتر هستى ، زيرا به منبر مى روى و براى مردم خطبه مى خوانى . )) على (ع ) فرمود: (( اى قنبر! تو جوان هستى ، و احساسات و تمايلات جوانى دارى ، (و دوست دارى لباست شيكتر باشد) و من از پروردگارم شرم مى كنم كه لباسى برتر از لباس تو بپوشم و بر تو برترى جويم زيرا از رسول خدا(ص ) شنيدم كه فرمود: البسوهم مما تلبسون و اطعموهم مما تاكلون .

: (( به غلامان خود همان لباس را بپوشانيد كه خود مى پوشيد، و همان غذا را بخورانيد كه خود مى خوريد. )) سپس آن حضرت پيراهن دو درهمى را پوشيد، آستين آن پيراهن دراز بود و از سر انگشتان مى گذشت .

آن بزرگوار، آن قسمت اضافى را پاره كرد،قنبر گفت : پيراهن را بده تا آن قسمت پاره شده را سجاف و حاشيه دوزى كنم .

امام در پاسخ او فرمود: دعه فان الامر اسرع من ذلك : (( از اين بگذر، چرا كه دنيا سريعتر از اين امور مى گذرد. )) ابواسحاق سبيعى مى گويد: روز جمعه بود و من كودك بودم و بر دوش پدرم بودم ، و در نماز جمعه به امامت على (ع ) شركت نمودم ، ديدم امام على (ع ) خطبه مى خواند و با آستين خود(مثل باد بزن ) باد مى زند، به پدرم گفتم : آيا على (ع ) احساس گرمى مى كند؟ پدرم گفت : نه ، بلكه پيراهنش را شسته ، و حركت مى دهد تا خشك شود، و او غير از اين پيراهن ندارد.

76 - دسيسه دشمن !

جابر از امام باقر(ع ) نقل مى كند: روزى اميرمؤمنان على (ع ) در مسجد كوفه مشغول سخنرانى بود، ناگهان مردم ديدند: (( اژدهائى )) از يكى از درهاى مسجد، وارد شد، مردم خواستند، او را بكشند، على (ع ) كسى

/ 274