زمان خلافت اميرمؤمنان على (ع ) بود، زنى شيفته و عاشق جوانى شده بود، و با ترفندهاى خود مى خواست آن جوان را كه شخصى پاك بود، آلوده به عمل منافى عفت كند، جوان از او دورى كرد، و از حريم عفت و پاكى تجاوز ننمود.آن زن آلوده ، نسبت به آن جوان ، بسيار ناراحت شد، تصميم گرفت با تهمتهاى ناجوانمردانه ، او را به كشتن دهد، سفيده تخم مرغ را به لباس خود ماليد و سپس به آن جوان چسبيد و او را به حضور امير مؤمنان على (ع ) آورد و شكايت خود را چنين مطرح كرد:(( اين جوان مى خواست با من عمل منافى عفت انجام دهد، ولى من نمى گذاشتم ، سرانجام آنقدر خودش را به من ماليد كه شهوت او به لباسم ريخت . )) سپس آن سفيده تخم مرغ را كه در لباسش بود به على (ع ) نشان داد.مردم آن جوان را ملامت مى كردند، و آن جوان پاك و بى گناه كه سخت ناراحت شده بود، گريه مى كرد.اميرمؤمنان على (ع ) آماده قضاوت شد، به قنبر فرمود: برو ظرفى پر از آب جوش به اينجا بياور، قنبر رفت و آب جوش آورد. بدستور امام على (ع ) آن آب جوش را به روى لباس آن زن ريختند، هماندم آن سفيدى هاى ماليده به لباس او، جمع شد، آن حضرت به قنبر فرمود: آن سفيدى ها را به دو نفر بده . قنبر آنها را به او نفر داد، آن دو نفر آن سفيدى ها را چشيدند و هر دو عرض كردند كه اين سفيدى ها از سفيده تخم مرغ است .امام على (ع ) دستور داد، آن جوان بى گناه را آزاد ساختند، و آن زن را بجرم نسبت زنا به يك فرد بى گناه ، شلاق زدند. يعنى حد قذف (تهمت زنا) را كه هشتاد تازيانه از روى لباس است بر وى جارى ساختند.
100 - از عبرتهاى روزگار
بنى اميه ، هزار ماه خلافت كردند و در اين مدت ، چهارده نفر به خلافت رسيدند، اولى آنها معاويه بود و آخرى آنها مروان حمار (مروان بن محمدبن مروان بن حكم ) نام داشت كه پس از ابراهيم بن وليد، بر مسند خلافت تكيه زد و پنجسال و ده روز حكومت كرد و سرانجام با وضع فجيعى در سال 132 هجرى قمرى به هلاكت رسيد و با هلاكت او، حكومت هزار ماهه بنى اميه ، منقرض گرديد، و در مورد قتل مروان اين مثال ، رائج شد: ذهبت الدولة : (( دولت هزار ماهه بنى اميه ، با يك ادرار كردن ، از بين رفت )) كه داستانش چنين است :مروان با سپاه خود، در برابر سپاه بنى عباس مى جنگيد، در بيابان سوار اسب بود، از اسب پياده شد، تا ادرار كند، سپس وقتى خواست سوار شود، اسب پا به فرار گذاشت و هر چه او را دنبال كردند، به آن نرسيدند، در نتيجه مروان در بيابان تنها ماند و جمعى از دشمن به او رسيدند و او را كشتند و سرش را از بدنش جدا كردند، و به اين ترتيب با يكبار بول كردن ، دولتش بر باد رفت .از عجائب اينكه ، مروان چند روز قبل از كشته شدنش ، زبان يكى از خدمتكاران را بجرم نمامى بريده بود و جلو گربه اى انداخته بود، از قضاى روزگار، زبان مروان را بريدند و به بيابان انداختند، همان گربه آمد و آن زبان را خورد.
101 - دشمنان اسلام را بهتر بشناسيد
هنگامى كه مسلمين در سالهاى آغاز بعثت مورد ظلم و شكنجه مشركين قرار گرفتند، به ناچار به اذن پيامبر(ص ) تصميم گرفتند از مكه خارج شده و به حبشه پناهنده شوند در سال پنجم بعثت ، نخست پانزده نفر به سرپرستى عثمان بن مظعون بطور مخفيانه از راه دريا با كشتى به سوى حبشه رفتند.و در همين سال بعد از چند ماه ، جعفر طيّار با 83 نفر مسلمان به حبشه پناهنده شدند.از شنيدنيها اينكه : قريشيان براى برگرداندن اين پناهندگان به دست و پا افتادند، نخست ، نخست هيئتى را كه از سه تن بنام عمروعاص ، عبدالله بن ابى ربيعه و عمارة بن وليد تشكيل مى شد به حبشه فرستادند تا در مورد استرداد پناهندگان ، با شاه حبشه مذاكره نمايند، در مسير راه اين هيئت اعزامى شراب خوردند و به خوشگذرانى پرداختند، وقتى كه سرها از شراب داغ شد، عماره كه جوانى شهوت پرست بود به عمروعاص گفت به زنت بگو مرا ببوسد.عمروعاص گفت : آيا به دختر عمويت چنين مى گوئى ؟